پنج سال پیش خیلی از سوالهایی که پرسیده میشد درباره این بود که «پادکست، چی گوش میدی؟»، «میشه کتاب معرفی کنی لطفا؟»، «منبع مطالعهت کجاست؟»، «کی به نظرت حرف حساب میزنه؟».
اما الان سوالات به طرز محسوسی تغییر کرده. الان درباره اینه که «این وبلاگنویسه چرا یهو انقدر خل شد؟»، «به نظر تو هم پادکست فلانی دیگه جذابیت قبل رو نداره؟»، «چرا فکر میکردم این نویسنده با بقیه فرق داره؟».
این شیفت محسوس دو علت داره، که یکیش مربوط به شماست، و یکیش مربوط به اونهایی که محتویاتشون رو میدیدید و میشنیدید و میخوندید.
اینکه بعد یه مدت حظ بردن از مونولوگها و دیالوگهای یک نفر، به نتیجه برسید که خل شده، یا از اول خل بوده، خبر خوبیه، چون نشانه اینه که دارید بزرگ میشید. و وقتی آدم بزرگتر میشه توقعاتش هم میره بالا. بعد از دوره نوجوانی، به ثبات رسیدن رشد بدن، آدم رو به این اشتباه میندازه که عقلش هم به یک ثبات نسبی رسیده. ولی اینطور نیست. تغییرات بدن، حتی اگه خیلی تحت نظارت آینه دستشویی باشه، خیلی محدودتر از مانورهای مغزه. با اینکه بدنتون mature به نظر میاد، از لحاظ ذهنی یک بچهاید که داره خیلی تند رشد میکنه. که البته از لحاظ روانی دوست ندارید واقعیت داشته باشه. چون انسان بزرگسال، به خاطر مسئولیتهای اجتماعی و خانوادگی که داره، به نفعشه که وانمود کنه به کفایت عقلی رسیده و بالای تپه ایستاده و به جهان مینگره!
این مربوط به قسمتیه که مربوط به شماست. یه قسمت دیگه هم وجود داره که مربوط به اونهاییه که دنبالشون میکنید.
یکبار فاصله خودتون با کسی که دنبالش میکنید رو ارزیابی کنید. شما، به عنوان یک آدم رندوم، از هزاران کیلومتر اونطرفتر، مخاطب کسی شدهاید که در حالت عادی امکان نداشت یه روز با هم بشینید یه چای بخورید. این نشون میده دامنه مخاطبان طرف چقدر وسیعه که شما رو هم شامل شده، و ورود به دایره این مخاطبان چقدر برای هرجور آدمی راحته. پس کاملا طبیعیه که یکجور آدمهای دیگهای مخاطبش باشند که خیلی با شما فرق داشته باشند، و حتی از لحاظ فرهنگی و تربیتی نقطه مقابل شما باشند. حالا اگه اون دسته از مخاطبانش که درست نقطه مقابل شما هستند، اکثریت مخاطبانش رو تشکیل بدن، اون فرد به سمت اونها میفته، نه سمت شما. چون بسیار و بسیار و بسیار نادره که کسی توانایی جذب مخاطب داشته باشه، و سپس به نظر و حمایت اون دسته از مخاطبانش که در اکثریتند وقعی ننهد! در اغلب موارد، کسی که در حال تربیت تعداد زیادی از آدمهاست، خودش توسط اون دسته از افرادی که تحت تربیتش هستند، تربیت میشه. بنابراین اگه به نظر میرسه کسی که دنبال میکردید، اخیرا مهمل میبافه، میتونه به این دلیل باشه که همرنگ اون دسته از مخاطبانش شده که اون مهملات رو میپسندند. چون از لحاظ روانی نیاز داره که بشون تکیه کنه. حتی در حالتهای اکستریم، مثل جماعت انکارکننده کروی بودن کره زمین، آدمهایی رو میبینیم که به صورت دیفالت آدمهای منطقی هستند، اما عضویت در جماعت انکارکننده، حس و حال خوبی براشون به ارمغان آورده که دلشون نمیخواد ترکش کنند. و این درباره یک موضوع مسخره درباره شکل زمینه که بچهها هم جدی نمیگیرنش. میتونید تصور کنید این مکانیزم در موضوعات مبهمتر و پیچیدهتر و ظریفتر، مثل «دولت بد است یا خوب؟»، چطور میتونه کار کنه.
جستجو برای حرف حساب هیچوقت نقطه پایان نداره. اون جستجو برای آدم حسابیه که باید پروندهش رو ببندید، چون یک تلاش بیهودهست. چون هیچکس اونقدر آدمحسابی نیست که اشتراک مادامالعمرش رو بخرید.
اما الان سوالات به طرز محسوسی تغییر کرده. الان درباره اینه که «این وبلاگنویسه چرا یهو انقدر خل شد؟»، «به نظر تو هم پادکست فلانی دیگه جذابیت قبل رو نداره؟»، «چرا فکر میکردم این نویسنده با بقیه فرق داره؟».
این شیفت محسوس دو علت داره، که یکیش مربوط به شماست، و یکیش مربوط به اونهایی که محتویاتشون رو میدیدید و میشنیدید و میخوندید.
اینکه بعد یه مدت حظ بردن از مونولوگها و دیالوگهای یک نفر، به نتیجه برسید که خل شده، یا از اول خل بوده، خبر خوبیه، چون نشانه اینه که دارید بزرگ میشید. و وقتی آدم بزرگتر میشه توقعاتش هم میره بالا. بعد از دوره نوجوانی، به ثبات رسیدن رشد بدن، آدم رو به این اشتباه میندازه که عقلش هم به یک ثبات نسبی رسیده. ولی اینطور نیست. تغییرات بدن، حتی اگه خیلی تحت نظارت آینه دستشویی باشه، خیلی محدودتر از مانورهای مغزه. با اینکه بدنتون mature به نظر میاد، از لحاظ ذهنی یک بچهاید که داره خیلی تند رشد میکنه. که البته از لحاظ روانی دوست ندارید واقعیت داشته باشه. چون انسان بزرگسال، به خاطر مسئولیتهای اجتماعی و خانوادگی که داره، به نفعشه که وانمود کنه به کفایت عقلی رسیده و بالای تپه ایستاده و به جهان مینگره!
این مربوط به قسمتیه که مربوط به شماست. یه قسمت دیگه هم وجود داره که مربوط به اونهاییه که دنبالشون میکنید.
یکبار فاصله خودتون با کسی که دنبالش میکنید رو ارزیابی کنید. شما، به عنوان یک آدم رندوم، از هزاران کیلومتر اونطرفتر، مخاطب کسی شدهاید که در حالت عادی امکان نداشت یه روز با هم بشینید یه چای بخورید. این نشون میده دامنه مخاطبان طرف چقدر وسیعه که شما رو هم شامل شده، و ورود به دایره این مخاطبان چقدر برای هرجور آدمی راحته. پس کاملا طبیعیه که یکجور آدمهای دیگهای مخاطبش باشند که خیلی با شما فرق داشته باشند، و حتی از لحاظ فرهنگی و تربیتی نقطه مقابل شما باشند. حالا اگه اون دسته از مخاطبانش که درست نقطه مقابل شما هستند، اکثریت مخاطبانش رو تشکیل بدن، اون فرد به سمت اونها میفته، نه سمت شما. چون بسیار و بسیار و بسیار نادره که کسی توانایی جذب مخاطب داشته باشه، و سپس به نظر و حمایت اون دسته از مخاطبانش که در اکثریتند وقعی ننهد! در اغلب موارد، کسی که در حال تربیت تعداد زیادی از آدمهاست، خودش توسط اون دسته از افرادی که تحت تربیتش هستند، تربیت میشه. بنابراین اگه به نظر میرسه کسی که دنبال میکردید، اخیرا مهمل میبافه، میتونه به این دلیل باشه که همرنگ اون دسته از مخاطبانش شده که اون مهملات رو میپسندند. چون از لحاظ روانی نیاز داره که بشون تکیه کنه. حتی در حالتهای اکستریم، مثل جماعت انکارکننده کروی بودن کره زمین، آدمهایی رو میبینیم که به صورت دیفالت آدمهای منطقی هستند، اما عضویت در جماعت انکارکننده، حس و حال خوبی براشون به ارمغان آورده که دلشون نمیخواد ترکش کنند. و این درباره یک موضوع مسخره درباره شکل زمینه که بچهها هم جدی نمیگیرنش. میتونید تصور کنید این مکانیزم در موضوعات مبهمتر و پیچیدهتر و ظریفتر، مثل «دولت بد است یا خوب؟»، چطور میتونه کار کنه.
جستجو برای حرف حساب هیچوقت نقطه پایان نداره. اون جستجو برای آدم حسابیه که باید پروندهش رو ببندید، چون یک تلاش بیهودهست. چون هیچکس اونقدر آدمحسابی نیست که اشتراک مادامالعمرش رو بخرید.