تو یه کلیپ پربازدید خانوم مشاور میگه با مردان زیادی صحبت کرده و تقریبا نظر همشون این بوده که مردانگی رو باید در جامعه تقویت کرد، چون اگه مرد آلفا و محافظ نداشته باشیم مردان خراب به زنها و بچهها آسیب میزنند، و بعد نتیجه گرفته بود که اینها طوری از تهدیدات این مردان خراب صحبت میکنند که انگار وجودشون یک نعمته، چون اگر این مردان خراب نباشند، دیگه نیازی به مردان محافظ وجود نخواهد داشت، و در اون صورت با خلاء هویتی و با «پس به چه دردی میخوریم؟» مواجه میشن، پس طبیعیه که مستقیم یا غیرمستقیم تلاش کنند سیاستهایی که این مردان خراب رو محدود میکنه، به تصویب نرسند یا کار نکنند.
این تئوری خوبیه، اما کامل نیست. این مردانی که دوست دارند مردان خراب وجود داشته باشند تا بتونند در برابرشون هویت مرد محافظ رو داشته باشند، تربیتشده حداقل یک زن هستند، که مادرشون بوده. و این مادر در القای اینکه «اگه یه محافظ نباشی پس به چه دردی میخوری؟» نقش زیادی داشته. چون خود اون مادر نیاز به محافظ داشته. و اینکه خودش نیاز به محافظ داشته فقط به این مربوط نیست که در معرض تهدید بوده. بلکه به دلیل پدیدهایه که من اسمش رو «معامله بازندگی» میذارم. در این پدیده فردی که پذیرفته در داخل معادلاتی قرار گرفته که کاملا بازندهست، به خودش حق میده که از بعضی چیزها معاف باشه. به این شکل که بازندگیش رو میفروشه و در قبالش انجام ندادن بعضی کارها رو میخره. مثل دفاع از خود! که یعنی «من به عنوان زنی که خیلی از انتخابها در اختیار خودش نبود به یک مادر تبدیل شدم و خیلی چیزها رو باختم، پس حقمه یه بادیگارد داشته باشم». و البته گارد فقط در برابر مشت و لگد مرد بیگانه نیست. بادیگارد حتی باید وکیل کلامی این زن هم باشه. بنابراین در چارچوب منافع زنی که خود را بازنده میبیند است که پسری تربیت کند که هویتش حول محافظتگری شکل بگیرد.
پس اگه برنامه اینه که نه از طریق مشت و لگد، و بلکه از طریق قانون و نهادهای اجتماعی مردان خراب رو سرکوب کنی، که برنامه خوبیه؛ باید همزمان برای خرابکاری مادران هم برنامهای داشته باشی.
این تئوری خوبیه، اما کامل نیست. این مردانی که دوست دارند مردان خراب وجود داشته باشند تا بتونند در برابرشون هویت مرد محافظ رو داشته باشند، تربیتشده حداقل یک زن هستند، که مادرشون بوده. و این مادر در القای اینکه «اگه یه محافظ نباشی پس به چه دردی میخوری؟» نقش زیادی داشته. چون خود اون مادر نیاز به محافظ داشته. و اینکه خودش نیاز به محافظ داشته فقط به این مربوط نیست که در معرض تهدید بوده. بلکه به دلیل پدیدهایه که من اسمش رو «معامله بازندگی» میذارم. در این پدیده فردی که پذیرفته در داخل معادلاتی قرار گرفته که کاملا بازندهست، به خودش حق میده که از بعضی چیزها معاف باشه. به این شکل که بازندگیش رو میفروشه و در قبالش انجام ندادن بعضی کارها رو میخره. مثل دفاع از خود! که یعنی «من به عنوان زنی که خیلی از انتخابها در اختیار خودش نبود به یک مادر تبدیل شدم و خیلی چیزها رو باختم، پس حقمه یه بادیگارد داشته باشم». و البته گارد فقط در برابر مشت و لگد مرد بیگانه نیست. بادیگارد حتی باید وکیل کلامی این زن هم باشه. بنابراین در چارچوب منافع زنی که خود را بازنده میبیند است که پسری تربیت کند که هویتش حول محافظتگری شکل بگیرد.
پس اگه برنامه اینه که نه از طریق مشت و لگد، و بلکه از طریق قانون و نهادهای اجتماعی مردان خراب رو سرکوب کنی، که برنامه خوبیه؛ باید همزمان برای خرابکاری مادران هم برنامهای داشته باشی.