.
« طرح ژنریک و کم خطر عبدالکریم سروش. فیلسوف، جامعهشناس، اسلام شناس، هنرشناس، رواندرمانگر که برخلاف آن یکی سروش به جای استفاده دائمی از مولوی، گاهی هم از حافظ استفاده میکند. ... وی پس از دریافت دکترای داروسازی، به تحصیل در ادبیات و فلسفه پرداخته و به دلیل جوانی سالها به مطالعه اشعار سهراب سپهری پرداخته و با وجود مطالعه عمیق در مورد اشعار سهراب سپهری همچنان به وی علاقمند است. بسیاری پس از اینکه وی سالها به بررسی اندیشه سهراب سپهری پرداخت، متوجه حضور اندیشه در اشعار سهراب شدند....وی پس از تحصیل و تدریس در ایران به کانادا مهاجرت کرد، بدون اینکه هیچ تخلف مالی بانکی داشته باشد... در آذرماه سال ۱۳۹۱ وی به دلیل غیبت غیرموجه از موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه اخراج شد. اخراج وی هیچ ربطی به افکار او و پدرش نداشت و فقط به غیبت غیرموجه مربوط بود. همچنین قرار بود پدرش را هم به دلیل غیبت غیرموجه در ایران اعدام کنند، که چون غیبت داشت اعدام نشد.
کتابها: « در باب فلسفه تحلیلی با محوریت ویتگنشتاین»، « ترجمه رساله ویتگنشتاین»، « جستارهایی در فلسفه ویتگنشتاین»، « زبان و تصور در فلسفه ویتگنشتاین»، « بررسی نحوه دراز کشیدن ویتگنشتاین»، « جستار در باب دوخت پیژامه ویتگنشتاین»، « بقیه چیزها در مورد ویتگنشتاین»، « در سپهر سپهری»، « چگونه سپهری غول شد»، « فلسفه لاجوردی سپهری»، « اندیشه ارغوانی سپهری»، « سپهری هرگز نارنجی نبود»، « فلسفه اخلاق»، « منطق اخلاق»، « عام و خاص اخلاق»، « کلا در مورد اخلاق»، «حجاب در ترازو»( کتاب مذکور توسط بسیاری تحسین شد و به همین دلیل اجازه چاپ در ایران پیدا نکرد و باعث شد تعداد زیادی به خواندن آن بپردازند.)، « ورق روشن وقت»، « حریم علفهای قربت»، « ترنم موزون حزن»، « نسیم اندیشه خیس»، « برق خاموش سلوک در تیر چراغ برق»، « وقت لطیف شن»، « لطافت موزون وزین»، « درباره افکار ابوی در رد اندیشه نبوی»، « عشق هرگز نمیمیرد» (نسخه برادران برونته). سروش دباغ در تمام ساعاتی که مشغول گفتگو در کلابهاوس نیست به پژوهش درباره ویتگنشتاین و اسپینوزا میپردازد.»
« او نیز گذشت از این گذرگاه». نوشتۀ فوق، فقراتی از مطلب طنزی است که ابراهیم نبویِ فقید سه سال قبل از سر لطف دربارۀ نگارنده نوشت. از پریروز که خبر تلخ و تکان دهندۀ خاتمه یافتنِ زندگی نبوی عزیز به انتخاب و اختیار خود را شنیده ام، خبری که تداعی کنندۀ شیوۀ پایان یافتنِ زندگی غلامحسین ساعدیِ فقید در تبعید است، سخت مبهوت و مغموم گشته و به اندازۀ یک ابر دلم گرفته است.
یادش بخیر! در دهۀ هفتاد شمسی، روزگاری که روزنامۀ « جامعه» منتشر می شد؛ به شوق خواندن مطالب طنز کم نظیر او روزنامه را می خواندیم، که بارقه های نبوغ در طنزگویی و طنزنویسی در او موج می زد. افزون بر این، در قصه گویی و داستان نویسی، انصافا توانمند بود و از خلاقیت وافر و قلم روانِ خود در این باب، به نیکی بهره می گرفت. هر چند پس از انتشارات مطالب طنزش در روزنامۀ « جامعه» شهرت یافت، اما پیش از آن در نشریات « سروش» و « گل آقا» قلم می زد و در « گزارش فیلم»، نقد فیلم می نوشت و برای اهالی قلم و نشریات، نامی آشنا بود. افزون بر این، در کسوت روزنامه نگار، شمِّ زیادی در انجام دادن و سامان بخشیدن به گفتگوهای جذاب و خواندنی داشت. در این میان، به عنوان نمونه می توان به مصاحبۀ درخشان او با امیر انتظام فقید در روزنامۀ « جامعه»، همچنین گفتگوی او با احسان نراقیِ فقید که در قالب کتاب « در خشت خام» منتشر شد، یاد کرد. افزون بر هوش سرشار، صداقت، شفافیت و جسارت در او موج می زد؛ به همین سبب دربارۀ بیماری دوقطبیِ خود صمیمانه و صادقانه سخن گفت. ایامی که روزنامه « جامعه» منتشر می شد، او را بارها در دفتر روزنامه دیده بودم و هر از گاهی از حاضر جوابی و طنز قوی ای که در کلامش ریزش می کرد، لذت می بردم. طی چهارده سالی که از قضای روزگار ساکن این سوی کرۀ خاکی گشته ام؛ چند باری با هم گپ زدیم. در « کلاب هاوس» هم چند نوبتی با یکدیگر هم استیج و هم کلام شدیم...
به رغم اینکه تبعیدی بود و دو دهۀ آخر عمر خود را دور از سرزمین مادری سپری کرد، دلش در شوق وطن سخت می تپید. آخر الامر طاقت نیاورد و بر سر دوراهی ماندن و برگشتن، رفتن را انتخاب کرد و به زندگی خود پایان بخشید و هم نورد افقهای دور شد.
حقیقتا اسباب تاسف است که هنرمند و اهل قلمی چون ابراهیم نبوی از حقوق شهروندیِ بنیادین خود محروم بود و مجال بازگشت به دیار و کاشانۀ خویش را نداشت.
👇👇👇
https://www.instagram.com/p/DE7a2ipOj6O/?igsh=MXZ3aDc5aXVoZGdxdQ==
« طرح ژنریک و کم خطر عبدالکریم سروش. فیلسوف، جامعهشناس، اسلام شناس، هنرشناس، رواندرمانگر که برخلاف آن یکی سروش به جای استفاده دائمی از مولوی، گاهی هم از حافظ استفاده میکند. ... وی پس از دریافت دکترای داروسازی، به تحصیل در ادبیات و فلسفه پرداخته و به دلیل جوانی سالها به مطالعه اشعار سهراب سپهری پرداخته و با وجود مطالعه عمیق در مورد اشعار سهراب سپهری همچنان به وی علاقمند است. بسیاری پس از اینکه وی سالها به بررسی اندیشه سهراب سپهری پرداخت، متوجه حضور اندیشه در اشعار سهراب شدند....وی پس از تحصیل و تدریس در ایران به کانادا مهاجرت کرد، بدون اینکه هیچ تخلف مالی بانکی داشته باشد... در آذرماه سال ۱۳۹۱ وی به دلیل غیبت غیرموجه از موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه اخراج شد. اخراج وی هیچ ربطی به افکار او و پدرش نداشت و فقط به غیبت غیرموجه مربوط بود. همچنین قرار بود پدرش را هم به دلیل غیبت غیرموجه در ایران اعدام کنند، که چون غیبت داشت اعدام نشد.
کتابها: « در باب فلسفه تحلیلی با محوریت ویتگنشتاین»، « ترجمه رساله ویتگنشتاین»، « جستارهایی در فلسفه ویتگنشتاین»، « زبان و تصور در فلسفه ویتگنشتاین»، « بررسی نحوه دراز کشیدن ویتگنشتاین»، « جستار در باب دوخت پیژامه ویتگنشتاین»، « بقیه چیزها در مورد ویتگنشتاین»، « در سپهر سپهری»، « چگونه سپهری غول شد»، « فلسفه لاجوردی سپهری»، « اندیشه ارغوانی سپهری»، « سپهری هرگز نارنجی نبود»، « فلسفه اخلاق»، « منطق اخلاق»، « عام و خاص اخلاق»، « کلا در مورد اخلاق»، «حجاب در ترازو»( کتاب مذکور توسط بسیاری تحسین شد و به همین دلیل اجازه چاپ در ایران پیدا نکرد و باعث شد تعداد زیادی به خواندن آن بپردازند.)، « ورق روشن وقت»، « حریم علفهای قربت»، « ترنم موزون حزن»، « نسیم اندیشه خیس»، « برق خاموش سلوک در تیر چراغ برق»، « وقت لطیف شن»، « لطافت موزون وزین»، « درباره افکار ابوی در رد اندیشه نبوی»، « عشق هرگز نمیمیرد» (نسخه برادران برونته). سروش دباغ در تمام ساعاتی که مشغول گفتگو در کلابهاوس نیست به پژوهش درباره ویتگنشتاین و اسپینوزا میپردازد.»
« او نیز گذشت از این گذرگاه». نوشتۀ فوق، فقراتی از مطلب طنزی است که ابراهیم نبویِ فقید سه سال قبل از سر لطف دربارۀ نگارنده نوشت. از پریروز که خبر تلخ و تکان دهندۀ خاتمه یافتنِ زندگی نبوی عزیز به انتخاب و اختیار خود را شنیده ام، خبری که تداعی کنندۀ شیوۀ پایان یافتنِ زندگی غلامحسین ساعدیِ فقید در تبعید است، سخت مبهوت و مغموم گشته و به اندازۀ یک ابر دلم گرفته است.
یادش بخیر! در دهۀ هفتاد شمسی، روزگاری که روزنامۀ « جامعه» منتشر می شد؛ به شوق خواندن مطالب طنز کم نظیر او روزنامه را می خواندیم، که بارقه های نبوغ در طنزگویی و طنزنویسی در او موج می زد. افزون بر این، در قصه گویی و داستان نویسی، انصافا توانمند بود و از خلاقیت وافر و قلم روانِ خود در این باب، به نیکی بهره می گرفت. هر چند پس از انتشارات مطالب طنزش در روزنامۀ « جامعه» شهرت یافت، اما پیش از آن در نشریات « سروش» و « گل آقا» قلم می زد و در « گزارش فیلم»، نقد فیلم می نوشت و برای اهالی قلم و نشریات، نامی آشنا بود. افزون بر این، در کسوت روزنامه نگار، شمِّ زیادی در انجام دادن و سامان بخشیدن به گفتگوهای جذاب و خواندنی داشت. در این میان، به عنوان نمونه می توان به مصاحبۀ درخشان او با امیر انتظام فقید در روزنامۀ « جامعه»، همچنین گفتگوی او با احسان نراقیِ فقید که در قالب کتاب « در خشت خام» منتشر شد، یاد کرد. افزون بر هوش سرشار، صداقت، شفافیت و جسارت در او موج می زد؛ به همین سبب دربارۀ بیماری دوقطبیِ خود صمیمانه و صادقانه سخن گفت. ایامی که روزنامه « جامعه» منتشر می شد، او را بارها در دفتر روزنامه دیده بودم و هر از گاهی از حاضر جوابی و طنز قوی ای که در کلامش ریزش می کرد، لذت می بردم. طی چهارده سالی که از قضای روزگار ساکن این سوی کرۀ خاکی گشته ام؛ چند باری با هم گپ زدیم. در « کلاب هاوس» هم چند نوبتی با یکدیگر هم استیج و هم کلام شدیم...
به رغم اینکه تبعیدی بود و دو دهۀ آخر عمر خود را دور از سرزمین مادری سپری کرد، دلش در شوق وطن سخت می تپید. آخر الامر طاقت نیاورد و بر سر دوراهی ماندن و برگشتن، رفتن را انتخاب کرد و به زندگی خود پایان بخشید و هم نورد افقهای دور شد.
حقیقتا اسباب تاسف است که هنرمند و اهل قلمی چون ابراهیم نبوی از حقوق شهروندیِ بنیادین خود محروم بود و مجال بازگشت به دیار و کاشانۀ خویش را نداشت.
👇👇👇
https://www.instagram.com/p/DE7a2ipOj6O/?igsh=MXZ3aDc5aXVoZGdxdQ==