بیا ای تکسوارِ جادهی نور
جدا کن بندها، از دست و پامان
بتاب ای چشمهی خورشیدِ خونرنگ
رها کن زین شب تیره، رهامان
بیا ای جوهرِ آزادمردی
به خون صحرایِ آزادی بپوشان
به شبگیرانِ در زنجیر، امّیدی
به هر دریای دلمرده چو ظوفان
بتاز ای تندرِ ابرِ شجاعت
ببار ای میغ تا شامِ اثیری(؟)
ببار ای چشمهی پاکِ رهایی
ببار آن سان که صحرا را بگیری
شبِ تیره، سرودِ روشنی باش
به خوابِ ما طلوعی دیدنی باش
بتاز ای خشمِ بر حق، اوجِ فریاد
بزن بر هم بساطِ ظلم و بیداد
بخشی از موسیقی
فیلم سفیر ساخته کامبیز روشنروان