👀 نسبت «ايران» با فلسفه
✍️ رضا داوري اردكاني
🔶 صفحه دو از دو
تجدد ناشي از اراده معطوف به قدرت
تجدد راي و نظر نيست كه بتوان با آن موافقت يا مخالفت كرد بلكه راهي است كه با اراده به قدرت آغاز شده و به تدريج اقتضاها و ضرورتهاي تاريخياش، ضرورت زندگي همه مردم جهان شده است. اين ضرورتها امر تاريخي است. نه اينكه با رد و قبول اشخاص پديد آمده باشد و با مخالفت بتوان آن را از ميان برد. مشكل تقابل ميان قديم و جديد، با پنهان كردن قضيه و ارائه راهحلهاي عاميانه رفع نميشود و چه بسا از اين انكار و سطحي انديشي آسيبهاي بزرگ به كشور برسد. پايين آوردن اختلافهاي تاريخي تا سطح نزاعها و دشمنيهاي سياسي و نظامي غالبا بيوجه، نشانه ناآشنايي با جان سياست و روگرداندن از خرد عملي است.
انديشيدن به ايران وظيفه ما است
اكنون وظيفه ما اين است كه به وضع ايران بينديشيم. تاريخ ما هم مثل تاريخ همه اقوام و مردمان و سرزمينها شكست و پيروزي و غم و شادي و ركود و رونق داشته و متاسفانه در دو قرن اخير سهم پيروزي و رونق و نشاط علمي- فرهنگي و شادي رو به كاهش بوده است. اشاره شد كه غير از ايران جغرافيايي- سياسي و فرهنگي- تاريخي ايران ديگري هم هست كه با دوستي و دلبستگي مردمان به سرزمين و گذشته و آيندهاش تحقق مييابد. ايران جغرافيايي- سياسي و ايران تاريخي- فرهنگي اجزاي ايران وطنند، اما تا وقتي جانهاي مردمان در دوستي با آنها متحد نشوند، ايران وطن نميشود.
وطن چيست؟
وطن سرزمين و تاريخ محبوب اقوام و مردماني است كه يادها و خاطرات مشترك تاريخي دارند. وطن جاي همبستگي و پناه زندگي و سكونتگاه دائمي مردمان است. در عالم كنوني كه كشورها از حيث دانش و تكنولوژي در يك سطح و مرتبه نيستند، طبيعي است كه بعضي دانشمندان كه كشور به آنها نياز ندارد و نميتواند از علمشان بهرهمند شود مهاجرت كنند. از اين بابت نبايد چندان نگران بود. مهم اين است كه اساس پيوستگي با وطن سست نشود كه اين سستي آسيبي بزرگ است و وطن را رنجور و بيمار و افسرده ميكند. به نظر ميرسد كه ايران اكنون دردمند و تنها و افسرده خاطر است و به وفاداري و غمخواري نياز دارد. وطن ديار الفت و مهر و دوستي همه مردمان است و هيچ دسته و گروهي نبايد آن را ملك و مال خود و وسيله رسيدن به مقاصد و سوداهاي خود بينگارد. اين ما هستيم كه به وطن تعلق داريم. وقتي وطن گروگان گروهها و فرقهها و وسيلهاي در دست آنان باشد، ديگر پناه امن و مايه اميد و آزادي و عدالت نيست و اينها كه نباشند كارش به درماندگي و انزوا و تنهايي ميكشد. اكنون ايران دردمند و تنهاست و براي اينكه به عمق اين تنهايي پي ببريم لازم نيست به رفتاري كه دشمنان و كينتوزان با ما دارند، نظر كنيم. ما ستمديدهايم كه در جهان پر از كينه و كدورت بايد تا ميتوانيم از ستمديدگان حمايت كنيم و حتي توقع نداشته باشيم كه از اين حمايت سپاسگزار باشند، ولي آيا تلخ و دردناك نيست كه ستمديده، حمايت دوست خود را با اكراه و منت بپذيرد؟
وظيفه فلسفه در ديار ما
وظيفه فلسفه در ديار ما مثل همه كشورها انديشيدن به حدود درك و فهم موجود و تحقيق در وضع خرد و بيخردي و ناداني و توانايي و ناتواني است. ظاهر اين است كه خودآگاهي به جهل و بيخردي و ناداني و ناتواني در حدي نيست كه ما را از غرور خطرناك برهاند. ما نبايد از اين نكته غافل باشيم كه گره كار فروبسته كشور جز با آگاهي به حدود دانايي و ناداني و توانايي و ناتواني و خردمندي و بيخردي گشوده نميشود. اين است كه كشور در شرايط كنوني بيش از هميشه به فلسفه نياز دارد و براي اينكه پايدار بماند بايد بتواند به وضع كنوني و امكانات آينده آن بينديشد. ما هم بهتر است كمتر غم روزگار بخوريم و بيشتر غمخوار ايران باشيم.
✍️ رضا داوري اردكاني
🔶 صفحه دو از دو
تجدد ناشي از اراده معطوف به قدرت
تجدد راي و نظر نيست كه بتوان با آن موافقت يا مخالفت كرد بلكه راهي است كه با اراده به قدرت آغاز شده و به تدريج اقتضاها و ضرورتهاي تاريخياش، ضرورت زندگي همه مردم جهان شده است. اين ضرورتها امر تاريخي است. نه اينكه با رد و قبول اشخاص پديد آمده باشد و با مخالفت بتوان آن را از ميان برد. مشكل تقابل ميان قديم و جديد، با پنهان كردن قضيه و ارائه راهحلهاي عاميانه رفع نميشود و چه بسا از اين انكار و سطحي انديشي آسيبهاي بزرگ به كشور برسد. پايين آوردن اختلافهاي تاريخي تا سطح نزاعها و دشمنيهاي سياسي و نظامي غالبا بيوجه، نشانه ناآشنايي با جان سياست و روگرداندن از خرد عملي است.
انديشيدن به ايران وظيفه ما است
اكنون وظيفه ما اين است كه به وضع ايران بينديشيم. تاريخ ما هم مثل تاريخ همه اقوام و مردمان و سرزمينها شكست و پيروزي و غم و شادي و ركود و رونق داشته و متاسفانه در دو قرن اخير سهم پيروزي و رونق و نشاط علمي- فرهنگي و شادي رو به كاهش بوده است. اشاره شد كه غير از ايران جغرافيايي- سياسي و فرهنگي- تاريخي ايران ديگري هم هست كه با دوستي و دلبستگي مردمان به سرزمين و گذشته و آيندهاش تحقق مييابد. ايران جغرافيايي- سياسي و ايران تاريخي- فرهنگي اجزاي ايران وطنند، اما تا وقتي جانهاي مردمان در دوستي با آنها متحد نشوند، ايران وطن نميشود.
وطن چيست؟
وطن سرزمين و تاريخ محبوب اقوام و مردماني است كه يادها و خاطرات مشترك تاريخي دارند. وطن جاي همبستگي و پناه زندگي و سكونتگاه دائمي مردمان است. در عالم كنوني كه كشورها از حيث دانش و تكنولوژي در يك سطح و مرتبه نيستند، طبيعي است كه بعضي دانشمندان كه كشور به آنها نياز ندارد و نميتواند از علمشان بهرهمند شود مهاجرت كنند. از اين بابت نبايد چندان نگران بود. مهم اين است كه اساس پيوستگي با وطن سست نشود كه اين سستي آسيبي بزرگ است و وطن را رنجور و بيمار و افسرده ميكند. به نظر ميرسد كه ايران اكنون دردمند و تنها و افسرده خاطر است و به وفاداري و غمخواري نياز دارد. وطن ديار الفت و مهر و دوستي همه مردمان است و هيچ دسته و گروهي نبايد آن را ملك و مال خود و وسيله رسيدن به مقاصد و سوداهاي خود بينگارد. اين ما هستيم كه به وطن تعلق داريم. وقتي وطن گروگان گروهها و فرقهها و وسيلهاي در دست آنان باشد، ديگر پناه امن و مايه اميد و آزادي و عدالت نيست و اينها كه نباشند كارش به درماندگي و انزوا و تنهايي ميكشد. اكنون ايران دردمند و تنهاست و براي اينكه به عمق اين تنهايي پي ببريم لازم نيست به رفتاري كه دشمنان و كينتوزان با ما دارند، نظر كنيم. ما ستمديدهايم كه در جهان پر از كينه و كدورت بايد تا ميتوانيم از ستمديدگان حمايت كنيم و حتي توقع نداشته باشيم كه از اين حمايت سپاسگزار باشند، ولي آيا تلخ و دردناك نيست كه ستمديده، حمايت دوست خود را با اكراه و منت بپذيرد؟
وظيفه فلسفه در ديار ما
وظيفه فلسفه در ديار ما مثل همه كشورها انديشيدن به حدود درك و فهم موجود و تحقيق در وضع خرد و بيخردي و ناداني و توانايي و ناتواني است. ظاهر اين است كه خودآگاهي به جهل و بيخردي و ناداني و ناتواني در حدي نيست كه ما را از غرور خطرناك برهاند. ما نبايد از اين نكته غافل باشيم كه گره كار فروبسته كشور جز با آگاهي به حدود دانايي و ناداني و توانايي و ناتواني و خردمندي و بيخردي گشوده نميشود. اين است كه كشور در شرايط كنوني بيش از هميشه به فلسفه نياز دارد و براي اينكه پايدار بماند بايد بتواند به وضع كنوني و امكانات آينده آن بينديشد. ما هم بهتر است كمتر غم روزگار بخوريم و بيشتر غمخوار ايران باشيم.