حالا بیرلیئوز میخواست به شاعر ثابت کند که مسأله این نیست که مسیح چه طور انسانی بوده. خوب و بدش مهم نیست، بلکه اصل قضیه این است که مسیح وجود خارجی نداشته و هرچه هم دربارهاش نقل کردهاند ساختگی است و یک مشت افسانه و اتفاقن طرف از آن استورههای آبکی هم هست. بایستی مدنظر داشت که سردبیر آدمی بود کتاب خوانده و در جریان گفت و گو هم خیلی ماهرانه به تاریخدانان باستان ارجاع میداد، مثلن فیلون اسکندرانی معروف و یوسف فلاوی نابغه که هیچ کدام حتا یک کلمه هم به وجود مسیح اشاره نکردهاند. خلاصه که میخاییل آلکساندراویچ بیرلی ئوز گسترهی اطلاعات و فضل انکار نشدنیاش را رو کرد و در حرفهایش این نکته را هم به شاعر خاطرنشان کرد که آن بخش خاص از فصل چهل و چهارم کتاب پانزدهم سالنامهی معروف تاسیت هم که در آن به ماجرای کشته شدن مسیح اشاره میکند چیزی نیست جز تحریف متن و جعلی که بعدها انجام شده است.
(مرشد و مارگاریتا، بولگاکاف، آتشبرآب)
پ.ن: انتخاب بخشهایی از کتاب به معنای قبول یا رد آنها نیست. صرفن یک خوانش بدون سوگیری کتاب است.
@hafezbajoghli
(مرشد و مارگاریتا، بولگاکاف، آتشبرآب)
پ.ن: انتخاب بخشهایی از کتاب به معنای قبول یا رد آنها نیست. صرفن یک خوانش بدون سوگیری کتاب است.
@hafezbajoghli