برای همین باید از هم جدا بشیم، ترودی. تا وقتی عشقمون جدیست و تا هنوز باقیست ترودی. آدم نباید بگذاره این جور چیزها ادامه پیدا کنه. خیلی بده. باید با دل شکسته و چشم اشک آلود از هم جدا بشیم. خیلی حیفه که صبر کنیم تا روزی که با خیال راحت و بیاعتنا با هم خداحافظی کنیم. جدن کثافت کاری از این بدتر نمیشه.
-ولی آخه چرا جدا بشیم؟ ما میتونیم تمام عمر با هم خوشبخت باشیم.
- این حرفها رو نزن ترودی، جدی میگم. آدم نباید این جور حرف بزنه. من قلبم ضعيفه.
-اگه بخواهی میتونم یک شغل خوب تو یک بنگاه مسافرتی برات پیدا کنم.
-چی؟ کجا؟ چی گفتی؟
-یک کار خوب. یک پست خالی تو آژانس کوک در بازل سراغ دارم.
-خب بگذار خالی بمونه. بگذار آزاد بمونه. آزادی خوب
چیزیه.
-تو منو دوست نداری؟
-گوش کن ترودی وقتی دو نفر مثل تو و من جدی عاشق همن باید هر کاری که میتونن بکنن تا عشقشون رو نجات بدن. باید حفظش کنن و برای این کار اولین کاری که باید بکنن اینه که از هم جدا بشن. باور کن ترودی.
-ولی آخه ما میتونستیم...
و لنی روی او افتاد و شروع کرد مثل دیوانهها او را بوسیدن تا نتواند حرف بزند. اما ترودی همینکه نفسش آزاد میشد حرفهایش را از سر میگرفت. لنی احساس میکرد که دستهایش را در چسب فرو کرده است و ترودی با سماجت آرام و پرزور و ملایمی که خاص سوییسی هاست و آدم را دیوانه میکند میکوشید تا او را متقاعد کند و بدتر از همه اینکه امروزهی روز همه مثل بلبل انگلیسی حرف میزنند. آدم واقعن نمیداند کجا پناه ببرد.
- گوش کن ترودی تا من برات توضیح بدم. وقتی دو نفر این جور که تو میگی به هم بچسبن عاقبت کارشان به آنجا میکشه که اتومبیل و خونه میخرن و کار و کاسبی و بچه و این جور چیزها راه میاندازن. اون وقت دیگه رابطهشون عشق نیست. اسمش میشه زندگی.
-خب اگه از ازدواج میترسی من در بندش نیستم. میدونم که تو در زندگی به اصول خاصی پابندی. من میتونم بیآنکه زنت باشم، بچه هامان را بزرگ کنم....
-ترودی کمکم کن. من از اون آدمهایی هستم که به افسوس زندهان. این طبیعت منه. من به قدری افسوس تو رو میخورم که تو مثل یک ملکهی ملوس و زیبا بر تخت حسرتهای من بنشینی.
و در دل گفت یا حضرت جرجيس! من این دری وریها را از کجا پیدا میکنم؟ باید شاعر بزرگی شده باشم. تخت حسرتهای من! خودمونیم کدوم شاعری حرفهایی به این بزرگی زده؟
(خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری، سروش حبیبی)
@hafezbajoghli
-ولی آخه چرا جدا بشیم؟ ما میتونیم تمام عمر با هم خوشبخت باشیم.
- این حرفها رو نزن ترودی، جدی میگم. آدم نباید این جور حرف بزنه. من قلبم ضعيفه.
-اگه بخواهی میتونم یک شغل خوب تو یک بنگاه مسافرتی برات پیدا کنم.
-چی؟ کجا؟ چی گفتی؟
-یک کار خوب. یک پست خالی تو آژانس کوک در بازل سراغ دارم.
-خب بگذار خالی بمونه. بگذار آزاد بمونه. آزادی خوب
چیزیه.
-تو منو دوست نداری؟
-گوش کن ترودی وقتی دو نفر مثل تو و من جدی عاشق همن باید هر کاری که میتونن بکنن تا عشقشون رو نجات بدن. باید حفظش کنن و برای این کار اولین کاری که باید بکنن اینه که از هم جدا بشن. باور کن ترودی.
-ولی آخه ما میتونستیم...
و لنی روی او افتاد و شروع کرد مثل دیوانهها او را بوسیدن تا نتواند حرف بزند. اما ترودی همینکه نفسش آزاد میشد حرفهایش را از سر میگرفت. لنی احساس میکرد که دستهایش را در چسب فرو کرده است و ترودی با سماجت آرام و پرزور و ملایمی که خاص سوییسی هاست و آدم را دیوانه میکند میکوشید تا او را متقاعد کند و بدتر از همه اینکه امروزهی روز همه مثل بلبل انگلیسی حرف میزنند. آدم واقعن نمیداند کجا پناه ببرد.
- گوش کن ترودی تا من برات توضیح بدم. وقتی دو نفر این جور که تو میگی به هم بچسبن عاقبت کارشان به آنجا میکشه که اتومبیل و خونه میخرن و کار و کاسبی و بچه و این جور چیزها راه میاندازن. اون وقت دیگه رابطهشون عشق نیست. اسمش میشه زندگی.
-خب اگه از ازدواج میترسی من در بندش نیستم. میدونم که تو در زندگی به اصول خاصی پابندی. من میتونم بیآنکه زنت باشم، بچه هامان را بزرگ کنم....
-ترودی کمکم کن. من از اون آدمهایی هستم که به افسوس زندهان. این طبیعت منه. من به قدری افسوس تو رو میخورم که تو مثل یک ملکهی ملوس و زیبا بر تخت حسرتهای من بنشینی.
و در دل گفت یا حضرت جرجيس! من این دری وریها را از کجا پیدا میکنم؟ باید شاعر بزرگی شده باشم. تخت حسرتهای من! خودمونیم کدوم شاعری حرفهایی به این بزرگی زده؟
(خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری، سروش حبیبی)
@hafezbajoghli