امروز توی درمانگاه پیرزنه گفت پسرهایش توی آلمان اقامتشان درست شده و چون خودش هم شوهرمرده است ازمان میخواست که برایش بنویسیم بیمار اینجاست که بعدا ترجمه کند ببرد آنجا نشانش بدهد که یعنی نمیتواند تنها زندگی کند و خودش هم اقامت بگیرد. نامه را برایش نوشتیم و میخواستیم نسخهی داروهایش را تمدید کنیم. ازش شمارهی همراهش را خواستم که توی سیستم نسخهاش را وارد کنم و قبل از خواندن شماره دم گوش دختر همگروه گفتم «شمارهاش رو یادداشت کن. طرف دوتا پسر توی آلمان داره، خدا رو چه دیدی شاید به دردت خورد!» همگروهی در حالی که به زحمت خندهاش را کنترل میکرد پشت دستش را بهم نشان داد که یعنی الآن با پشت دست میزنم توی صورتت. :)))