زودتر از چیزی که تصور میکردم دراماهای بیمارستانی شروع شد. این با آن قهر کرده. آن با این مشکل دارد. آنیکی زیرآب اینیکی را میزند و او را به پوست خیاری میفروشد. اینیکی روی دیگری کراش است. آنیکی فکر میکند دیگری رویش کراش است. این با آن است، آن با این است. فکر میکنند آن با این است درحالی که نیست. فکر میکنند این با آن نیست، درحالی که هست. این یک اکیپ تشکیل داده و آن یکی دیگر و… البته این اتفاقات در هرجمعی اجتنابناپذیر است و یکجورهایی آش کشک خاله است اما خب به شخصه انتظار شروع زودرسش را نداشتم. خلاصه که الان جوری شده که به قول فاضل «اگرچه میگذریم از کنار هم آرام/ شما ز من متنفر من از شما بیزار» شدهایم. من اما مطابق
ده فرمان دکتر کاردیولوگ کماکان سعی میکنم سرم به کار خودم باشد و خیلی وارد این داستانها نشوم و به قول بافقی مصداق «به سودای تو مشغولم، ز غوغای جهان فارغ» باشم.