حالا که بحث رشتهها شد بگویم که اگر ازم بپرسند بعد از قلب چه رشتهای را دوست داری بدون معطلی میگویم داخلی. شاید این انتخاب برای خیلیها عجیب باشد اما به نظرم داخلی یعنی خود خود پزشکی و هر رشتهی دیگری -حتی قلب که البته خودش هم جزوی از داخلی است- صرفا شاخ و برگهای اضافی پزشکی هستند. داخلی خیلی جذاب و پر از چالش است. برخلاف رشتهای مثل قلب که در عین پیچیدگی پروسهی تشخیصی سرراستی دارند و با نوار قلب و تروپونین و اکو میشود بالای نود درصد بیماریهایش را تشخیص داد یا مثلا ارتوپدی که با یک گرافی ساده هم کارت راه میافتد و یا حتی جراحی که خیلی وقتها بیمار را باز میکنند تا به تشخیص برسند نه اینکه به تشخیص برسند و بعد بیمار را باز کنند! و بسیاری دیگر از رشتهها، هر بیمار داخلی میتواند یک کیس پیچیده باشد که مثل یک کارآگاه ماهر باید صرفا از روی شواهدش به تشخیصش برسی. طرف با افزایش فشار خون و یک هایپوکالمی یا تاکیکاردی ساده میآید و یکهو میبینی یک آدنومی، فئوکروموسایتومی چیزی از تویش درمیآید. یا از پیگیری یک کمخونی ساده به یک بدخیمی شبیه مولتیپل میلوما میرسی و یا حتی بیماریهایی مثل لوپوس که گاها باید در طول چند سال علائمش را مثل تیکههای یک پازل کنار هم بچینی تا به تشخیص برسی و... اوایل سال که میگفتند امسال قرار است برخلاف سالهای قبل، سال یک را هم در مرکز قلب بگذرانیم و دیگر خبری از بیمارستانهای جنرال نیست، من نه مثل بقیه که از این اتفاق خوشحال بودند و فکر میکردند سال یک داخلی یعنی اتلاف وقت و خواندنش دامن لاهوتی قلب را لکهدار میکند، خیلی حالم گرفته شد و دمغ شدم، چرا که میدانستم قرار است از چه کیسها و اتفاقات خوبی محروم شویم و البته حیف که مسئولیت دست آدمهای نالایق و نفهم است وگرنه من اگر کارهای بودم آنقدر به این رشته بها میدادم که رتبههای زیر پانصد برای انتخابکردنش سرودست بشکنند، نه اینکه هرسال با کلی تکمیل ظرفیت باز هم پر نشود.