امروز گذرم افتاد به افق خاطره ها....
خاطره های شیرینی که به یاد آوری شان تلخی را مهمان ایامم کرد...
رو گرداندم و از پنجره اطاق شهر تان را از زیر دیدگان گذراندم....
فکر کردم حالا کجای شهر قدم می زنی....؟
دلم می خواست اتفاقاً از آنجا عبور کنم تا بتوانم دوباره در چشم هایت بهارم را ببینم....!
فکر می کنی حالا که رفته ای من خوشحالم..؟
یا زندگی بهتری دارم..؟
اما نه...
قطعاً اینطور نیست....!
در میان این همه درگیری، ناملایمتی، و دغدغه تنها دلخوشی من تو بودی....
اما از وقتی که رفتی دیگر هیچ چیز این دنیا خوشحالم نمی کند....
#"اَحـــراٰر"
خاطره های شیرینی که به یاد آوری شان تلخی را مهمان ایامم کرد...
رو گرداندم و از پنجره اطاق شهر تان را از زیر دیدگان گذراندم....
فکر کردم حالا کجای شهر قدم می زنی....؟
دلم می خواست اتفاقاً از آنجا عبور کنم تا بتوانم دوباره در چشم هایت بهارم را ببینم....!
فکر می کنی حالا که رفته ای من خوشحالم..؟
یا زندگی بهتری دارم..؟
اما نه...
قطعاً اینطور نیست....!
در میان این همه درگیری، ناملایمتی، و دغدغه تنها دلخوشی من تو بودی....
اما از وقتی که رفتی دیگر هیچ چیز این دنیا خوشحالم نمی کند....
#"اَحـــراٰر"