#پارت۳۴۷
چرا این کارو کرد؟........
من که نخواستم...
چی شد که ازم خواهش کرد؟.....
اینقدر براش گردنبند مهم بود
که از غرورش کم کردو خواهش کرد...؟
دیگه مغزم به طور کامل ارور میداد......
بلند شدمو رفتم روي تخت دراز کشیدم.
تختی که دنیاي دخترونم رو ازم گرفت...
چشمامو بستم..
با حس چیزي که روي کمرم
نشست چشمامو باز کردم...
باورم نمی شد....
من توي بغل پویان بودم.......!
سرم روي سینه ي لخت و عضلانیش بود.
چرا این کارو کرد؟........
من که نخواستم...
چی شد که ازم خواهش کرد؟.....
اینقدر براش گردنبند مهم بود
که از غرورش کم کردو خواهش کرد...؟
دیگه مغزم به طور کامل ارور میداد......
بلند شدمو رفتم روي تخت دراز کشیدم.
تختی که دنیاي دخترونم رو ازم گرفت...
چشمامو بستم..
با حس چیزي که روي کمرم
نشست چشمامو باز کردم...
باورم نمی شد....
من توي بغل پویان بودم.......!
سرم روي سینه ي لخت و عضلانیش بود.