#پارت۳۴۶
معلوم بود که فشار زیادي رو تحمل کرده...
دلم گرفت...
این مرد غم عجیبی توي چشماش داشت...
غم سنگینی توي دلش داشت...
چه به سرش اومده که تبدیل شده به سنگ ...
یه سنگ سرد و مغرور.؟
نگاهم روي گردنبندي
که حالا توي گردنم بود افتاد.............
دستمو بالا گرفتم و آروم روي پلاك کشیدم...
حرفاش یادم اومد........
(این گردنبند زندگی منه.......)
یعنی به خاطر عذاب وجدانش حاضر شد از باارزشترین چیز زندگیش بگذره؟
(خواهش میکنم از خودت جداش نکن. حتی اگه ازش متنفر شدي...)
معلوم بود که فشار زیادي رو تحمل کرده...
دلم گرفت...
این مرد غم عجیبی توي چشماش داشت...
غم سنگینی توي دلش داشت...
چه به سرش اومده که تبدیل شده به سنگ ...
یه سنگ سرد و مغرور.؟
نگاهم روي گردنبندي
که حالا توي گردنم بود افتاد.............
دستمو بالا گرفتم و آروم روي پلاك کشیدم...
حرفاش یادم اومد........
(این گردنبند زندگی منه.......)
یعنی به خاطر عذاب وجدانش حاضر شد از باارزشترین چیز زندگیش بگذره؟
(خواهش میکنم از خودت جداش نکن. حتی اگه ازش متنفر شدي...)