#پارت۳۴۵
وقتی گفت که این گردنبند زندگیشه و الان زندگیش مهریمه.
نمیدونم چرا احساس گرماي شدیدي درونم حس کردم..
یه حس گرم و دوست داشتنی...
امشب حس ها نامفهوم رو زیاد تجربه کرده بودم..
نمی تونم هیچ کدوم رو بفهمم
همه ي اینها به کنار ،
زمانیکه ازم خواهش کرد ، کم مونده بود سرممو به میز بکویم.
پویان فردادیان به خاطر یه گردنبند از من..از یه دختر خواهش کرد.......
پس واقعا زندگیشه...
گردنبند رو به گردنم انداخت
و سریع از اتاق زد بیرون.
حالش اصلا خوب نبود...
وقتی گفت که این گردنبند زندگیشه و الان زندگیش مهریمه.
نمیدونم چرا احساس گرماي شدیدي درونم حس کردم..
یه حس گرم و دوست داشتنی...
امشب حس ها نامفهوم رو زیاد تجربه کرده بودم..
نمی تونم هیچ کدوم رو بفهمم
همه ي اینها به کنار ،
زمانیکه ازم خواهش کرد ، کم مونده بود سرممو به میز بکویم.
پویان فردادیان به خاطر یه گردنبند از من..از یه دختر خواهش کرد.......
پس واقعا زندگیشه...
گردنبند رو به گردنم انداخت
و سریع از اتاق زد بیرون.
حالش اصلا خوب نبود...