#پارت۳۴۱
حتی تصورشم نمی کردم روزي پویان فردادیان.
این موجود که الهه ي غرور وخودپرستیه بخواد این کارا رو انجام بده..
هر چقدر هم به خودم نهیب زدم که وظیفشه.
این بلارو اون سرم آورده باید هم این کارارو انجام بده
اما داشتم خودمو گول میزدم...
داشتم هر کاري میکردم
که به دروغ ازش متنفر شم..
خوب میدونستم که هردومون مجبور بودیم.
هر دو راه دیگه اي نداشتیم...
همه ي این فکرا رو توي همون
حالت متعجبم می کردم. بعد از خشک شدن موهام.
نگاه پویان به صورتم
افتاد.
قیافم از تعجب دیدنی شده بود ولی نه اوقدر که این
مرد مغرور سرد اینجور به خنده بندازه.
حتی تصورشم نمی کردم روزي پویان فردادیان.
این موجود که الهه ي غرور وخودپرستیه بخواد این کارا رو انجام بده..
هر چقدر هم به خودم نهیب زدم که وظیفشه.
این بلارو اون سرم آورده باید هم این کارارو انجام بده
اما داشتم خودمو گول میزدم...
داشتم هر کاري میکردم
که به دروغ ازش متنفر شم..
خوب میدونستم که هردومون مجبور بودیم.
هر دو راه دیگه اي نداشتیم...
همه ي این فکرا رو توي همون
حالت متعجبم می کردم. بعد از خشک شدن موهام.
نگاه پویان به صورتم
افتاد.
قیافم از تعجب دیدنی شده بود ولی نه اوقدر که این
مرد مغرور سرد اینجور به خنده بندازه.