#پارت۳۳۸
کاراش از روي هوس نبود..
حالت نگاهش هرزه و کثیف نبود...
آروم بود....
وقتی چهره ي نگرانشو موقعی
که روي تخت نیم خیز شدمو از درد جیغ کشیدم رو دیدم سراسر
وجودم یه شادي نامحسوس پر شد.
وقتی بلندم کرد بردتم توي وان و برام شربت آورد...
وقتی که نیم ساعت مدام کمرمو ماساژ میداد..
توي تمام این وقت ها من از درون خوشحال بودم...
شایدم نمیشه اسمشو گذاشت خوشحالی ..
یه حسی که برام تازه بود...
این مرد خیلی مرموزه..
چرا این کارا رو کرد؟
یعنی براش مهمم؟
کاراش از روي هوس نبود..
حالت نگاهش هرزه و کثیف نبود...
آروم بود....
وقتی چهره ي نگرانشو موقعی
که روي تخت نیم خیز شدمو از درد جیغ کشیدم رو دیدم سراسر
وجودم یه شادي نامحسوس پر شد.
وقتی بلندم کرد بردتم توي وان و برام شربت آورد...
وقتی که نیم ساعت مدام کمرمو ماساژ میداد..
توي تمام این وقت ها من از درون خوشحال بودم...
شایدم نمیشه اسمشو گذاشت خوشحالی ..
یه حسی که برام تازه بود...
این مرد خیلی مرموزه..
چرا این کارا رو کرد؟
یعنی براش مهمم؟