#پارت۳۱۸
سریع لبهامو ازش جدا کردم. چند قدم رفتم عقب...
چشماشو باز کرد. هنوز خیس بودن.. با تعجب به حرکت من نگاه کرد.
توي شوك بودم نه از بوسیدنش.. از حال خودم..
از اون انتقامی که 14 ساله هر ثانیه ؛ هر دقیقه؛ هر ساعت همه جا باهام بود..
از دیدن یک زن گرماش بیشتر میشد..
اما الان از موقعی که این دخترو دیدم شعله اش کم و کمتر میشه
تا الان که با بوسیدن لبهاش از بین رفت.. به کل نابود شد..
دیگه از اون انتقام خبري نبود..
امایه حس جدید...
یه حس قویتر و شیرینتر از اون به جاش تمام وجودمو پر کرده...
سریع لبهامو ازش جدا کردم. چند قدم رفتم عقب...
چشماشو باز کرد. هنوز خیس بودن.. با تعجب به حرکت من نگاه کرد.
توي شوك بودم نه از بوسیدنش.. از حال خودم..
از اون انتقامی که 14 ساله هر ثانیه ؛ هر دقیقه؛ هر ساعت همه جا باهام بود..
از دیدن یک زن گرماش بیشتر میشد..
اما الان از موقعی که این دخترو دیدم شعله اش کم و کمتر میشه
تا الان که با بوسیدن لبهاش از بین رفت.. به کل نابود شد..
دیگه از اون انتقام خبري نبود..
امایه حس جدید...
یه حس قویتر و شیرینتر از اون به جاش تمام وجودمو پر کرده...