Репост из: Miim (کانال رسمی آثار عیسی اسدی)
☑🖋
✔ رهایم نکن!
امروز هم کماکان ذهنم درگیر عبارتی در زبان انگلیسی ست که گرچه در فارسی و ترجمهی عین به عین کلمات موجود نیست اما قطعاً ریشه در ناخودآگاه جمعی آن مردم دارد.
عبارت: Don't Let Me Go. ترجمهی مفهومی آن این است: رهایم نکن! اما در تبدیل گرتهای و صرف کلمات، میرسیم به این جمله: نذار برم! تصور کنید همراه شخصی مطبوع و دلخواه بر بلندای صخرهای شنی ایستادهاید و ناگهان پایتان سر میخورد و به سمت درهی عمیق آن پایین سقوط میکنید اما در لحظهای سرنوشتساز شاخهای از ناکجا پیدا میشود و پنجه به آن میآویزید. حالا ست که آن فرد، آن که 'بالا' ایستاده در عین تحیر و گیجی بر زانو و سینه بیفتد و فریاد بزند: «بگیر! دستمو بگیر! نترس، من اینجام!» او در آن بالا قرار دارد و آنچه شما را به زیر، آن پایین میکشد 'جاذبه' است؛ جاذبه یا به قول اساتید باطنی، دافعهی کیهانی. شما نمیخواهید بروید، تمام تلاشتان را میکنید که آن جاذبه، آن جذاب لعنتی نکشدتان به عمق و میخواهید و نیاز دارید برگردید، رها نشوید، بمانید. حال
شخص عاشق، یا محب در این روایت تمثیلی را به ذهن بیاورید؛ او نمیخواهد برود، جاذبه را نمیخواهد، از جذب توسط آن دیگری، هر دیگری گریزان است و اوج تمنای او این است که در نهایت قصه، تن رنجورش را در بارگاهی که یگانهتنِ معشوق و محبوب است به ابدیت پیوند زند و هرگز رها نشود. آن بالا، آسمان رنگ دیگری ست، حتی زمین، زمین دیگری ست پس زندگی در آن نواحی لطیف، مطبوع و زیبا ست.
🖋 عیسی اسدی میم
۲ بهمن ۱۴۰۳
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
✔ رهایم نکن!
امروز هم کماکان ذهنم درگیر عبارتی در زبان انگلیسی ست که گرچه در فارسی و ترجمهی عین به عین کلمات موجود نیست اما قطعاً ریشه در ناخودآگاه جمعی آن مردم دارد.
عبارت: Don't Let Me Go. ترجمهی مفهومی آن این است: رهایم نکن! اما در تبدیل گرتهای و صرف کلمات، میرسیم به این جمله: نذار برم! تصور کنید همراه شخصی مطبوع و دلخواه بر بلندای صخرهای شنی ایستادهاید و ناگهان پایتان سر میخورد و به سمت درهی عمیق آن پایین سقوط میکنید اما در لحظهای سرنوشتساز شاخهای از ناکجا پیدا میشود و پنجه به آن میآویزید. حالا ست که آن فرد، آن که 'بالا' ایستاده در عین تحیر و گیجی بر زانو و سینه بیفتد و فریاد بزند: «بگیر! دستمو بگیر! نترس، من اینجام!» او در آن بالا قرار دارد و آنچه شما را به زیر، آن پایین میکشد 'جاذبه' است؛ جاذبه یا به قول اساتید باطنی، دافعهی کیهانی. شما نمیخواهید بروید، تمام تلاشتان را میکنید که آن جاذبه، آن جذاب لعنتی نکشدتان به عمق و میخواهید و نیاز دارید برگردید، رها نشوید، بمانید. حال
شخص عاشق، یا محب در این روایت تمثیلی را به ذهن بیاورید؛ او نمیخواهد برود، جاذبه را نمیخواهد، از جذب توسط آن دیگری، هر دیگری گریزان است و اوج تمنای او این است که در نهایت قصه، تن رنجورش را در بارگاهی که یگانهتنِ معشوق و محبوب است به ابدیت پیوند زند و هرگز رها نشود. آن بالا، آسمان رنگ دیگری ست، حتی زمین، زمین دیگری ست پس زندگی در آن نواحی لطیف، مطبوع و زیبا ست.
🖋 عیسی اسدی میم
۲ بهمن ۱۴۰۳
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎