#نفس_گرم
#پارت۴۲۳
نفس تو سینم حبس شد؛
اون چی گفت؟!
منو دوس داره؟!
این حرفش واقعی بود یا صرفا برای دست به سر کردن مادرش؟
البته احتمال دوم بنظر درست تر میومد.
زننگاه عجیبی به سمتم انداخت و پرسید:
_راس میگه؟
حیرون و مستاصل به شاهان نگاه کردم که لب زد:
_بگو آره!
_با توام دخترجون!
راس میگه؟
این بار مردمک های لرزونم رو به مادرش دوختم و آروم گفتم:
_ب..بله!
سری تکون داد و پس از مکث کوتاهی به یکباره از جا بلند شد و رو به شاهان گفت:
_خیلخب...حالا که بحث دلت وسطه قبول میکنم مامان جان!
این دختر میتونه اینجا بمونه تا هر وقتی که بخواین...
لبخندی رو لب شاهان نشست:
_قربونت برم مریم خانوم!
یدونه ای...
زن زیبای رو به روم که حالا فهمیدم اسمش مریمِ دستش رو بالا آورد و گفت:
_اما شرط داره پسرم!
اخم های شاهان کمی در هم رفت:
_چه شرطی؟
مریم جون نگاهش رو به من دوخت و محکم گفت:
_عقدش کن!
اگه میخوای از حرفم برنگردم این تنها راهشه...
#پارت۴۲۳
نفس تو سینم حبس شد؛
اون چی گفت؟!
منو دوس داره؟!
این حرفش واقعی بود یا صرفا برای دست به سر کردن مادرش؟
البته احتمال دوم بنظر درست تر میومد.
زننگاه عجیبی به سمتم انداخت و پرسید:
_راس میگه؟
حیرون و مستاصل به شاهان نگاه کردم که لب زد:
_بگو آره!
_با توام دخترجون!
راس میگه؟
این بار مردمک های لرزونم رو به مادرش دوختم و آروم گفتم:
_ب..بله!
سری تکون داد و پس از مکث کوتاهی به یکباره از جا بلند شد و رو به شاهان گفت:
_خیلخب...حالا که بحث دلت وسطه قبول میکنم مامان جان!
این دختر میتونه اینجا بمونه تا هر وقتی که بخواین...
لبخندی رو لب شاهان نشست:
_قربونت برم مریم خانوم!
یدونه ای...
زن زیبای رو به روم که حالا فهمیدم اسمش مریمِ دستش رو بالا آورد و گفت:
_اما شرط داره پسرم!
اخم های شاهان کمی در هم رفت:
_چه شرطی؟
مریم جون نگاهش رو به من دوخت و محکم گفت:
_عقدش کن!
اگه میخوای از حرفم برنگردم این تنها راهشه...