#نفس_گرم
#پارت۴۲۲
شاهان کلافه موهاش رو چنگ زد و با نگاهی خیره به من گفت:
_الان نمیتونم واضح بگم ولی بنا به دلایلی ازش خواستم یه مدت اینجا بمونه!
اخم های زن بدجور تو هم رفت:
_یعنی چی پسرم؟
نمیخوام تو کارت دخالت کنم ولی بهم حق بده نگران بشم...
چیزی بینتونه؟!
صداش رو پایین آورد جوری که فقط شاهان بشنوه اما گوش های تیز شده منم شنید:
_دوسش داری؟
مشتاقانه منتظر جواب شاهان شدم که با پاسخش بدجور زد تو پرم:
_نه مادرِ من...گفتم که یه سری دلایل دیگه باعث شده یه مدت باهم زندگی کنیم لطفا چیزِ دیگه ای نپرسین!
حسابی بادم خوابید و حس ناامیدی وجودم رو فرا گرفت.
دیگه چقد باید از در و دیوار نشونه میبارید تا من بفهمم که همه توجهاش دلیلی جز احساس و عاطفش نسبت به من بود؟
تو حال و هوای خودم بودم که صدای عصبی مادرش اومد:
_یعنی تو و یه دختر مجرد که از قضا خوش برو روهم هس زیر یه سقف زندگی میکنین؟!
من اینجوری تربیتت کردم؟
حالا که اینطوره و هیچ حسی بهش نداری راهیش کن بره من نمیتونم بپذیرم دوتا نامحرم بیست و چهار ساعت کنار هم باشن...
یا جای اون اینجاس یا دیگه فراموش کن یه گوشه از این دنیا مادری هم داری!
هاج و واج بهشون نگاه کردم؛
این زن چش بود؟!
البته از حجاب سفت و سختی که داشت مشخص بود که چقدر روی این مسائل حساس اما حقیقتا فکر نمیکردم مادر شاهان زن مذهبی باش.
بیشتر تصورم از مادرش یه زن سانتال مانتال امروزی بود.
_خیلخب ببخشید حق باشماست.
من دوسش دارم مامان...اون بیرون واسش خطرناکه منم ازش خواستم کنار خودم باش تا آبا از آسیاب بیفته.
#پارت۴۲۲
شاهان کلافه موهاش رو چنگ زد و با نگاهی خیره به من گفت:
_الان نمیتونم واضح بگم ولی بنا به دلایلی ازش خواستم یه مدت اینجا بمونه!
اخم های زن بدجور تو هم رفت:
_یعنی چی پسرم؟
نمیخوام تو کارت دخالت کنم ولی بهم حق بده نگران بشم...
چیزی بینتونه؟!
صداش رو پایین آورد جوری که فقط شاهان بشنوه اما گوش های تیز شده منم شنید:
_دوسش داری؟
مشتاقانه منتظر جواب شاهان شدم که با پاسخش بدجور زد تو پرم:
_نه مادرِ من...گفتم که یه سری دلایل دیگه باعث شده یه مدت باهم زندگی کنیم لطفا چیزِ دیگه ای نپرسین!
حسابی بادم خوابید و حس ناامیدی وجودم رو فرا گرفت.
دیگه چقد باید از در و دیوار نشونه میبارید تا من بفهمم که همه توجهاش دلیلی جز احساس و عاطفش نسبت به من بود؟
تو حال و هوای خودم بودم که صدای عصبی مادرش اومد:
_یعنی تو و یه دختر مجرد که از قضا خوش برو روهم هس زیر یه سقف زندگی میکنین؟!
من اینجوری تربیتت کردم؟
حالا که اینطوره و هیچ حسی بهش نداری راهیش کن بره من نمیتونم بپذیرم دوتا نامحرم بیست و چهار ساعت کنار هم باشن...
یا جای اون اینجاس یا دیگه فراموش کن یه گوشه از این دنیا مادری هم داری!
هاج و واج بهشون نگاه کردم؛
این زن چش بود؟!
البته از حجاب سفت و سختی که داشت مشخص بود که چقدر روی این مسائل حساس اما حقیقتا فکر نمیکردم مادر شاهان زن مذهبی باش.
بیشتر تصورم از مادرش یه زن سانتال مانتال امروزی بود.
_خیلخب ببخشید حق باشماست.
من دوسش دارم مامان...اون بیرون واسش خطرناکه منم ازش خواستم کنار خودم باش تا آبا از آسیاب بیفته.