#نفس_گرم
#پارت۴۱۹
گیج و پر از بهت به دهن حلیمه چشم دوختم.
چی گفته بود؟
مادرِ آقا؟!
یعنی مادر شاهان الان اومده بود اینجا؟!
دستپاچه به طرف پله ها رفتم تا خودمو تو اتاق مخفی کنم که در ورودی باز شد و راه فرار بسته...
پلکام رو محکم رو هم فشردم و با مکث به عقب چرخیدم؛
_خیلی خوش اومدین خانم جان؛
چقد خوشحال شدم دیدمتون...بفرمایید
زنی که انگار مادر شاهان بود با طمانینه داخل اومد و چادرش رو در اورد و به دست حلیمه داد.
_سلام حلیمه جان خوبی؟
_ممنون خانوم به مرحمت شما
زن که حالا تو این کت دامن سورمه ای رنگ حسابی می درخشید نگاهش رو چرخوند و به من که رسید اخم کمرنگی رو پیشونیش نشست.
_پس نرگس درست میگفت!
هول شده به سمتش رفتم و سلام کردم.
نگاهی دقیق به سرتاپام انداخت و پس از مکثی که قلبمو به تپش مینداخت گفت:
_معرفی نمیکنی؟!
بدجور گاوم زاییده بود!
حالا باید چی بهش میگفتم؟
بگم من کیم و به چه مناسبت تو خونه پسرش کنگر انداختم؟!
_ایشون نفس خانوم هستن خانم جان...
نگاهش رو ازم برنداشت:
_نفس خانوم کی هستن؟!
خودت زبون نداری دخترجون؟
#پارت۴۱۹
گیج و پر از بهت به دهن حلیمه چشم دوختم.
چی گفته بود؟
مادرِ آقا؟!
یعنی مادر شاهان الان اومده بود اینجا؟!
دستپاچه به طرف پله ها رفتم تا خودمو تو اتاق مخفی کنم که در ورودی باز شد و راه فرار بسته...
پلکام رو محکم رو هم فشردم و با مکث به عقب چرخیدم؛
_خیلی خوش اومدین خانم جان؛
چقد خوشحال شدم دیدمتون...بفرمایید
زنی که انگار مادر شاهان بود با طمانینه داخل اومد و چادرش رو در اورد و به دست حلیمه داد.
_سلام حلیمه جان خوبی؟
_ممنون خانوم به مرحمت شما
زن که حالا تو این کت دامن سورمه ای رنگ حسابی می درخشید نگاهش رو چرخوند و به من که رسید اخم کمرنگی رو پیشونیش نشست.
_پس نرگس درست میگفت!
هول شده به سمتش رفتم و سلام کردم.
نگاهی دقیق به سرتاپام انداخت و پس از مکثی که قلبمو به تپش مینداخت گفت:
_معرفی نمیکنی؟!
بدجور گاوم زاییده بود!
حالا باید چی بهش میگفتم؟
بگم من کیم و به چه مناسبت تو خونه پسرش کنگر انداختم؟!
_ایشون نفس خانوم هستن خانم جان...
نگاهش رو ازم برنداشت:
_نفس خانوم کی هستن؟!
خودت زبون نداری دخترجون؟