#نفس_گرم
#پارت۴۱۷
سرها به سمت من و غزل کشیده شد.
من که هیچ نظری نمیتونستم بدم چون این حق غزل بود و خودش باید براش تصمیم میگرفت.
_راستش من مهریه خاصی مدنظرم نیس...یعنی چطور بگم من...
آقا فرهاد تبسم کوتاهی کرد و مهربون گفت:
_باش دخترم پس بذار ما مهرتو تعیین کنیم بااجازت!
غزل آروم و خجالت زده گفت:
_من مهرخاصی نمیخوام جز مهر و محبت نیما...
نیما نگاه شیفته ای به غزل انداخت:
_اون که خیالت راحت از همین حالا میتونم مهرتو ادا کنم...
_دخترم اون که سرجاشه و نیت قشنگتو میرسونه...اما ما دوست داریم ۲۰۰۰تا ربع سکه مهرتو بذاریم نظرت چیه؟!
_آخه خیلی زیاده!
آقا فرهاد دستش رو به نشونه نه بالا آورد و پدرانه گفت:
_نه دیگه خیلی هم خوبه!
به این چیزاش دیگه فکر نکن بسپرش به خودم...
غزل به نشونه رضایت سری تکون داد و این بار نرگس خانوم گفت:
_خب پس اینم از مهریه!
خوب نیس دوتا جوونو منتظر نگه داریم نظرتون چیه آخر هفته جشن عقدشون رو برگزار کنیم؟!
اقا فرهاد هم در تایید حرفای نرگس خانوم گفت:
_من که مشکلی ندارم خانوم ببین بچه ها چی میگن!
میتونیم مراسم رو تو یه تالار باغ برگزار کنیم.
شاهان که تا حالا سکوت کرده بود شروع به صحبت کرد:
_ببخشید من دخالت میکنم اما لطفا جشن رو همین جا بگیرید.
هم فضای کافی هست هم اینجوری نیاز به رزرو تالار و این چیزا نیس.
هدف شاهان این بود که مراسم عقد تحت کنترل و حفاظت خودش باش و الحق که تنها راهِ در امان موندن از داریوش همین محافظه کار بودنه.
پدر و مادر نیما نیم نگاهی به هم انداختن و نرگس خانوم مهربون گفت:
_واقعا برادریو در حق نیما تموم کردی پسرم...ما هم خیلی ممنونتیم ولی مزاحمت نمیشیم عزیزم ایشالا عروسی خودتو اینجا جشن بگیریم
#پارت۴۱۷
سرها به سمت من و غزل کشیده شد.
من که هیچ نظری نمیتونستم بدم چون این حق غزل بود و خودش باید براش تصمیم میگرفت.
_راستش من مهریه خاصی مدنظرم نیس...یعنی چطور بگم من...
آقا فرهاد تبسم کوتاهی کرد و مهربون گفت:
_باش دخترم پس بذار ما مهرتو تعیین کنیم بااجازت!
غزل آروم و خجالت زده گفت:
_من مهرخاصی نمیخوام جز مهر و محبت نیما...
نیما نگاه شیفته ای به غزل انداخت:
_اون که خیالت راحت از همین حالا میتونم مهرتو ادا کنم...
_دخترم اون که سرجاشه و نیت قشنگتو میرسونه...اما ما دوست داریم ۲۰۰۰تا ربع سکه مهرتو بذاریم نظرت چیه؟!
_آخه خیلی زیاده!
آقا فرهاد دستش رو به نشونه نه بالا آورد و پدرانه گفت:
_نه دیگه خیلی هم خوبه!
به این چیزاش دیگه فکر نکن بسپرش به خودم...
غزل به نشونه رضایت سری تکون داد و این بار نرگس خانوم گفت:
_خب پس اینم از مهریه!
خوب نیس دوتا جوونو منتظر نگه داریم نظرتون چیه آخر هفته جشن عقدشون رو برگزار کنیم؟!
اقا فرهاد هم در تایید حرفای نرگس خانوم گفت:
_من که مشکلی ندارم خانوم ببین بچه ها چی میگن!
میتونیم مراسم رو تو یه تالار باغ برگزار کنیم.
شاهان که تا حالا سکوت کرده بود شروع به صحبت کرد:
_ببخشید من دخالت میکنم اما لطفا جشن رو همین جا بگیرید.
هم فضای کافی هست هم اینجوری نیاز به رزرو تالار و این چیزا نیس.
هدف شاهان این بود که مراسم عقد تحت کنترل و حفاظت خودش باش و الحق که تنها راهِ در امان موندن از داریوش همین محافظه کار بودنه.
پدر و مادر نیما نیم نگاهی به هم انداختن و نرگس خانوم مهربون گفت:
_واقعا برادریو در حق نیما تموم کردی پسرم...ما هم خیلی ممنونتیم ولی مزاحمت نمیشیم عزیزم ایشالا عروسی خودتو اینجا جشن بگیریم