_نکن لاهور زنعمو میفهمه امشب تو اتاقت خوابیدم!
گاز محکمی از گردنم که صدای نالهام بلند شد با چشمهایی خمار نگاهم کرد.
_تا وقتی خودت مثل دست و پا چلفتیا لو ندی کسی نمیفهمه!
با بغض نگاهش کردم.
_اون همه کبودی که روی تنم میذاری رو چجوری پنهون کنم؟
اخمی کرد و کف دستانش را زیر تاپم فرو برد.
_مجبوری جلوشون لخت بشی که عالم و آدم بفهمن نصف شبی مورد عنایت لب و دهن من قرار گرفتی؟
لبم را گاز گرفتم.
_من میترسم لاهور جونم بیا انجامش ندیم!
سرش را میان گردنم فرو برد و با نفس داغی پوستم را مکید.
_آرومم میکنی یا برم پیش یکی دیگه؟
اشک در چشمانم حلقه زد.
_نه... نرو لاهور ببخشید اشتباه کردم!
عصبی چنگی به کمرم زد و تاپم را بیرون کشید.
_ببین چجوری میزنی تو حال آدم!
بار دیگر گردنم را مکید و دستش را از زیر تاپ بالاتر کشید که نفسم بند آمد.
_حداقل... گردنم رو کبود نکن لاهور!
نفس عصبی کشید و با حرکتی سریع تاپم را از تنم بیرون کشید.
_نرین به اعصاب من ارغوان اول و آخرش که مال منی...! پاهات رو باز کن ببینم!
با بدنی لرزان و پربغض پاهایم را برایش باز کردم که با ضرب خودش را درونم کوبید و...
***
بیبی چک را درون مشتم فشردم و با بدنی لرزان وارد خانه شدم با دیدن زنعمو که درحال پخش کردن شیرینی بود سریع پرسیدم:
زنعمو آقا لاهور کجاست؟
زنعمو ذوق زده نگاهم کرد.
_اول دهنت رو شیرین کن تا بگم کجاست!
سریع شیرینی را برداشتم و سوالی به دهانش خیره شدم.
_بگو باهاش یه کار ضروری دارم.
لبخندش پررنگتر شد.
_ای بابا بهت نگفته؟ حتما دلش نیومد ازت خداحافظی کنه!
بیبی چک را محکم میان دستانم فشردم.
_چی؟ منظورت چیه؟ مگه کجا رفته که بخواد باهام خداحافظی کنه؟
دستی به سرم کشید و چشمانش برق زد.
_کارهای شعبه دوم شرکتش درست شد. امروز صبح پرواز کرد به سمت انگلیس!
خون در رگهایم یخ زد و بیبی چک از دستم افتاد.
رفته بود؟ به همین راحتی؟ پس قول و قرارهایمان چه؟
_خدا مرگم بده ارغوان این بیبی چک برای کیه؟ چرا جوابش مثبته؟!
https://t.me/+_-Rmbv4sEnFkNzdkhttps://t.me/+_-Rmbv4sEnFkNzdkhttps://t.me/+_-Rmbv4sEnFkNzdkhttps://t.me/+_-Rmbv4sEnFkNzdk