#پارت_دویستوشصتوچهار
* * *
نگاهم به جای خالی جاوید بود
رفته بود
خواسته بودم برود
داد و بیداد کرده بودم که در زندگی ام دخالت نکند
که طلاق نمیخواهم
که اصلا اینکه از این ازدواج راضی ام یا نه به او ربطی ندارد
رفته بود
بدون هیچ حرفی
همان نگاهش ...
تمسخر چشمانش برایم کافی بود
پای چمدانم روی زمین نشسته بودم
صدای هق هق هایم داشت در خانه می پیچید
خسته بودم
از خودم
از خود نفهمم که دل به مردی بسته بود که می دانستم پای زنی دیگر در زندگی اش درمیان است
از احساسات احمقانه ام متنفر بودم...
از نفهم بودنم ...
با صدای باز شدن در اتاقش تکانی میخورم
میخواهم به سرعت از جا بلند شوم که تنه ام به استند گلدانی که کنارم بود میخورد و یکی از گلدان ها درست روی پنجه پای چپم می افتد .
* * *
نگاهم به جای خالی جاوید بود
رفته بود
خواسته بودم برود
داد و بیداد کرده بودم که در زندگی ام دخالت نکند
که طلاق نمیخواهم
که اصلا اینکه از این ازدواج راضی ام یا نه به او ربطی ندارد
رفته بود
بدون هیچ حرفی
همان نگاهش ...
تمسخر چشمانش برایم کافی بود
پای چمدانم روی زمین نشسته بودم
صدای هق هق هایم داشت در خانه می پیچید
خسته بودم
از خودم
از خود نفهمم که دل به مردی بسته بود که می دانستم پای زنی دیگر در زندگی اش درمیان است
از احساسات احمقانه ام متنفر بودم...
از نفهم بودنم ...
با صدای باز شدن در اتاقش تکانی میخورم
میخواهم به سرعت از جا بلند شوم که تنه ام به استند گلدانی که کنارم بود میخورد و یکی از گلدان ها درست روی پنجه پای چپم می افتد .