دستی که برای لمس چوب سیاه و صیقلخورده میز پیش برده بود را پس کشید. با ترس یک قدم عقب رفت و سایه سیاهرنگی که داشت نزدیک میشد را خطاب گرفت:
- معلوم هست چه غلطی داری میکنی؟ تو کی هستی؟ اینجا کجاست؟! یه روانی به تمام معنا! چقدر وقت گذاشتی این ماتمکده رو درست کردی که ابزار وحشت ایجاد کنی؟! باج میخوای؟ از من! حرف بزن بگو دردت چیه!
از قد و قوارهاش تخمین میزد مرد باشد. بلند قامت و چهارشانه. یک شنل تماماً سیاه هیکلش را قاب گرفته بود و نور کمفروغ آبیرنگ، مانع از دیده شدن چهرهاش میشد. علتش نور بود یا دست عمد شخص مقابل برای بیهویت ماندن نمیدانست، اما دل و جراتش را جمع کرد و صدایش را بالا برد:
- با تو دارم حرف میزنم! گفتم کی هستی؟!
با متانت و آرامش عجیبی دستانش را درون شنل فرو برد و با بیرون کشیدن دو کارت مشکیرنگ با حکاکیهای نامفهوم زردرنگ، بیتوجه به سوالات فروغ، کارتها را روی میز گذاشت. دستهای استخوانی و کشیدهاش از نظر فروغ دور نماند. با کف دست، سمت او هل داد.
- توی این مرحله از بازی حق داری یکی از این دو کارت رو انتخاب کنی.
با دست اشاره به صندلی زد و گفت:
- آروم باش. بشین تا با هم بیشتر از قوانین و شرایط بازی صحبت کنیم.
- معلوم هست چه غلطی داری میکنی؟ تو کی هستی؟ اینجا کجاست؟! یه روانی به تمام معنا! چقدر وقت گذاشتی این ماتمکده رو درست کردی که ابزار وحشت ایجاد کنی؟! باج میخوای؟ از من! حرف بزن بگو دردت چیه!
از قد و قوارهاش تخمین میزد مرد باشد. بلند قامت و چهارشانه. یک شنل تماماً سیاه هیکلش را قاب گرفته بود و نور کمفروغ آبیرنگ، مانع از دیده شدن چهرهاش میشد. علتش نور بود یا دست عمد شخص مقابل برای بیهویت ماندن نمیدانست، اما دل و جراتش را جمع کرد و صدایش را بالا برد:
- با تو دارم حرف میزنم! گفتم کی هستی؟!
با متانت و آرامش عجیبی دستانش را درون شنل فرو برد و با بیرون کشیدن دو کارت مشکیرنگ با حکاکیهای نامفهوم زردرنگ، بیتوجه به سوالات فروغ، کارتها را روی میز گذاشت. دستهای استخوانی و کشیدهاش از نظر فروغ دور نماند. با کف دست، سمت او هل داد.
- توی این مرحله از بازی حق داری یکی از این دو کارت رو انتخاب کنی.
با دست اشاره به صندلی زد و گفت:
- آروم باش. بشین تا با هم بیشتر از قوانین و شرایط بازی صحبت کنیم.