#پارت_۵۴۴
#یک_عاشقانه_بی_صدا
#آرزوصاد
دستش نوازش وار به سمت پایین حرکت میکرد. تا حدی که دیگه هر دو تا دستش روی باسنم جاش خوش کرده بود. خندیدم و سعی کردم دستش رو به عقب هول بدم:
_ عماد!! نکن... یه دقیقه پسرخوبی باش...
تا خواستم بازوش رو گاز بگیرم و خودم رو از دستش نجات بدم، زانوهام رو تو آغوش کشید و من رو روی شونه هاش انداخت. با ترس به پشت پیراهنش چنگ زدم و جیغ کوتاهی کشیدم. جیغم با ضربه ای که به باسنم خورد خفه شد.
_ جیغ جیغ نکن عسلچه! شما برنده خدمات vip عماد شدید، سکوت کنید و لذت ببرید!
همونطور که روی شونه ش تاب میخوردم و سعی داشتم با سرگیجه بجنگم پرسیدم:
_ ببخشید میشه بپرسم شما چه خدماتی ارائه میدید؟
یه دستش پاهام رو سفت گرفته بود و اون یکی با ظالمانه ترین حالت ممکن در حال نوازش رون پام بود. ایندفعه که صداش رو شنیدم پر از لذت و سرخوشی بود:
_ مثلا ماساژ... حموم... لوس کردن... ناز کشیدن... خواب دو نفره همراه با اعمال شب جمعه...
از دست شیطنت هاش خنده م رو رها کردم. من با عماد پیر نمیشدم. پله هارو بالا رفت و راه اتاق رو در پیش گرفت:
_ عزیزم اینایی که گفتی به نظرت خیلی به نفع خودت نیست؟
تخس نوچی گفت و سرش رو بالا انداخت:
_ نخیر! هدف ما فقط جلب رضایت شماست خانم سلطانی!
_ مشخصه!
•𝑱𝒐𝒊𝒏•࿐ @yekasheghanebiseda ⛓ 🍷
#یک_عاشقانه_بی_صدا
#آرزوصاد
دستش نوازش وار به سمت پایین حرکت میکرد. تا حدی که دیگه هر دو تا دستش روی باسنم جاش خوش کرده بود. خندیدم و سعی کردم دستش رو به عقب هول بدم:
_ عماد!! نکن... یه دقیقه پسرخوبی باش...
تا خواستم بازوش رو گاز بگیرم و خودم رو از دستش نجات بدم، زانوهام رو تو آغوش کشید و من رو روی شونه هاش انداخت. با ترس به پشت پیراهنش چنگ زدم و جیغ کوتاهی کشیدم. جیغم با ضربه ای که به باسنم خورد خفه شد.
_ جیغ جیغ نکن عسلچه! شما برنده خدمات vip عماد شدید، سکوت کنید و لذت ببرید!
همونطور که روی شونه ش تاب میخوردم و سعی داشتم با سرگیجه بجنگم پرسیدم:
_ ببخشید میشه بپرسم شما چه خدماتی ارائه میدید؟
یه دستش پاهام رو سفت گرفته بود و اون یکی با ظالمانه ترین حالت ممکن در حال نوازش رون پام بود. ایندفعه که صداش رو شنیدم پر از لذت و سرخوشی بود:
_ مثلا ماساژ... حموم... لوس کردن... ناز کشیدن... خواب دو نفره همراه با اعمال شب جمعه...
از دست شیطنت هاش خنده م رو رها کردم. من با عماد پیر نمیشدم. پله هارو بالا رفت و راه اتاق رو در پیش گرفت:
_ عزیزم اینایی که گفتی به نظرت خیلی به نفع خودت نیست؟
تخس نوچی گفت و سرش رو بالا انداخت:
_ نخیر! هدف ما فقط جلب رضایت شماست خانم سلطانی!
_ مشخصه!
•𝑱𝒐𝒊𝒏•࿐ @yekasheghanebiseda ⛓ 🍷