#پارت_۵۰۹
#یک_عاشقانه_بی_صدا
#آرزو_صاد
دوباره به پارچه ی سفیدی که داخل قبر میرفت نگاه کردم. نتونستم طاقت بیارم و قدمی رو به جلو برداشتم که دستم رو محکم تر گرفت:
_ بگو نذارنش عماد...
صدای زمزمه ام اونقدر آروم بود که گمون نمیکردم خودش هم بشنوه. تنم رو عقب کشید و لب زد:
_ میگذره قربونت برم... حالت خوب میشه... بذار خسرو هم حالش خوب بشه...
نفهمیدم بقیه مراسم چیشد فقط به خودم اومدم که خاک ها پشت هم روی قبر ریخته میشدن و دیگه چیزی از داخلش معلوم نبود. کسری جلو اومد و از عماد پارچه ی ترمه رو گرفت و روی قبر کشید. حالا دیگه اینجا خونه ی خسرو بود.
دیگه وقت های دلتنگی باید با یه سنگ سرد حرف میزدم. کاش چندتا خاطره خوب برام میذاشتی که بهشون چنگ بزنم خسرو!
خیلی بیشتر از تصورم آدم اومده بود. کارکنان شرکت. شرکای قدیمی و جدید دوست و آشنا و کسایی که من حتی اسمشون رو هم نمیدونستم.
یکی یکی جلو می اومدن و تسلیت میگفتن. یکی میگفت غم آخرت باشه، یکی میگفت دیگه داغ نبینی، یکی زیرلب دلش برای یتیمی منو دانیال میسوخت. هیچکس نمیفهمید تو دل من چخبره! اون ها بعد از تموم شدن این مراسم و خوردن نهار برای همیشه میرفتن؛ من میموندم و خونه ای که دیگه صدای عصای خسرو توش نمیپیچه.
•𝑱𝒐𝒊𝒏•࿐ @yekasheghanebiseda ⛓ 🍷
#یک_عاشقانه_بی_صدا
#آرزو_صاد
دوباره به پارچه ی سفیدی که داخل قبر میرفت نگاه کردم. نتونستم طاقت بیارم و قدمی رو به جلو برداشتم که دستم رو محکم تر گرفت:
_ بگو نذارنش عماد...
صدای زمزمه ام اونقدر آروم بود که گمون نمیکردم خودش هم بشنوه. تنم رو عقب کشید و لب زد:
_ میگذره قربونت برم... حالت خوب میشه... بذار خسرو هم حالش خوب بشه...
نفهمیدم بقیه مراسم چیشد فقط به خودم اومدم که خاک ها پشت هم روی قبر ریخته میشدن و دیگه چیزی از داخلش معلوم نبود. کسری جلو اومد و از عماد پارچه ی ترمه رو گرفت و روی قبر کشید. حالا دیگه اینجا خونه ی خسرو بود.
دیگه وقت های دلتنگی باید با یه سنگ سرد حرف میزدم. کاش چندتا خاطره خوب برام میذاشتی که بهشون چنگ بزنم خسرو!
خیلی بیشتر از تصورم آدم اومده بود. کارکنان شرکت. شرکای قدیمی و جدید دوست و آشنا و کسایی که من حتی اسمشون رو هم نمیدونستم.
یکی یکی جلو می اومدن و تسلیت میگفتن. یکی میگفت غم آخرت باشه، یکی میگفت دیگه داغ نبینی، یکی زیرلب دلش برای یتیمی منو دانیال میسوخت. هیچکس نمیفهمید تو دل من چخبره! اون ها بعد از تموم شدن این مراسم و خوردن نهار برای همیشه میرفتن؛ من میموندم و خونه ای که دیگه صدای عصای خسرو توش نمیپیچه.
•𝑱𝒐𝒊𝒏•࿐ @yekasheghanebiseda ⛓ 🍷