پارت 21
حمیدرضا
روبه روی مدرسه پارک کردم و نگاهی به ساعت درون دستم انداختم .
با خوردن زنگ منتظر ماندم تا مائده از مدرسه خارج شود .
هرچند که احتمال میدادم از دیدنم استقبال نکند ولی خوب من وظیفه خودم میدانستم که از دلش در بیاورم.
با خروجش از مدرسه موجی از دختر های پانزده شانزده ساله دوره اش کردند و مدام از او سوالاتی را میپرسیدند .
وقتی در آخر قصد کرد که از بین آنها خارج شود از ماشین پیاده شدم و صدایش کردم .
مائده با دیدنم تعجب کرد و به طرف ماشین به راه افتاد.
- سلام ظهر بخیر شما کجا اینجا کجا پسر خاله؟!
در را برایش باز کردم و در جوابش گفتم :
-سلام خسته نباشید .
دوست داشتم نهار رو باهم بخوریم ایرادی داره؟
با این حرفم کمی اخم هایش درهم شد و در جوابم گفت :
-مناسبتش چیه اونوقت آقای دکتر؟!
درب ماشین را بستم و خودم هم در کنارش جا گرفتم .
- مناسبت خاصی که نداره تو فرض کن بخاطر تندی اون روزم اومدم معذرت خواهی .
حمیدرضا
روبه روی مدرسه پارک کردم و نگاهی به ساعت درون دستم انداختم .
با خوردن زنگ منتظر ماندم تا مائده از مدرسه خارج شود .
هرچند که احتمال میدادم از دیدنم استقبال نکند ولی خوب من وظیفه خودم میدانستم که از دلش در بیاورم.
با خروجش از مدرسه موجی از دختر های پانزده شانزده ساله دوره اش کردند و مدام از او سوالاتی را میپرسیدند .
وقتی در آخر قصد کرد که از بین آنها خارج شود از ماشین پیاده شدم و صدایش کردم .
مائده با دیدنم تعجب کرد و به طرف ماشین به راه افتاد.
- سلام ظهر بخیر شما کجا اینجا کجا پسر خاله؟!
در را برایش باز کردم و در جوابش گفتم :
-سلام خسته نباشید .
دوست داشتم نهار رو باهم بخوریم ایرادی داره؟
با این حرفم کمی اخم هایش درهم شد و در جوابم گفت :
-مناسبتش چیه اونوقت آقای دکتر؟!
درب ماشین را بستم و خودم هم در کنارش جا گرفتم .
- مناسبت خاصی که نداره تو فرض کن بخاطر تندی اون روزم اومدم معذرت خواهی .