پارت 20
مامان پری
با بسته شدن در حیاط پرده را کشیده و بر روی تخت نشستم .
بغض چمبره زده تا سرریز نکرد دست از سرم برنداشت .
میدانستم که در حق امیرحسینم اجحاف کردم ولی غرور جوانی ام و کله پراز بادم مجبور به این کارم کرد .
وقتی که به سراغ نامزد سابقم رفتم و دستش را در دست زن و فرزندش دیدم متوجه شدم که اختلاف سنی با پسرم ندارد و این یعنی اینکه اینقدر که من در فکر او بودم و پیش خودم خیال پردازی میکردم او خیلی راحت قضیه را پذیرفت و به ادامه زندگی اش پرداخت .
برعکس منی که به میرحسین اجازه نمیدادم که عشقی را که دارد به من نشان دهد و ترجیح دادم که همیشه از او دوری کنم .
البته دو رو بودن خانواده اش و اینکه همیشه پشت آنها بود باعث میشد تا در دلم نسبت به او کینه بگیرم .
وقتی از اتاق خارج شدم برخلاف همیشه که تنها بودم اینبار در و دیوار خانه به طرز چشمگیری قصد حمله به من را داشتند و حس خفگی شدید بهم دست داد.
رفتنی بلاخره میرفت .
من وقتی انگشتر معروف خانواده اش را دستش کردم فکر اینجایش را کرده بودم .
همینقدر که من را برای تمام این دوران سختی که در زندگی کشید، سرزنش نمیکرد باید خدایم را شکر کنم.
مامان پری
با بسته شدن در حیاط پرده را کشیده و بر روی تخت نشستم .
بغض چمبره زده تا سرریز نکرد دست از سرم برنداشت .
میدانستم که در حق امیرحسینم اجحاف کردم ولی غرور جوانی ام و کله پراز بادم مجبور به این کارم کرد .
وقتی که به سراغ نامزد سابقم رفتم و دستش را در دست زن و فرزندش دیدم متوجه شدم که اختلاف سنی با پسرم ندارد و این یعنی اینکه اینقدر که من در فکر او بودم و پیش خودم خیال پردازی میکردم او خیلی راحت قضیه را پذیرفت و به ادامه زندگی اش پرداخت .
برعکس منی که به میرحسین اجازه نمیدادم که عشقی را که دارد به من نشان دهد و ترجیح دادم که همیشه از او دوری کنم .
البته دو رو بودن خانواده اش و اینکه همیشه پشت آنها بود باعث میشد تا در دلم نسبت به او کینه بگیرم .
وقتی از اتاق خارج شدم برخلاف همیشه که تنها بودم اینبار در و دیوار خانه به طرز چشمگیری قصد حمله به من را داشتند و حس خفگی شدید بهم دست داد.
رفتنی بلاخره میرفت .
من وقتی انگشتر معروف خانواده اش را دستش کردم فکر اینجایش را کرده بودم .
همینقدر که من را برای تمام این دوران سختی که در زندگی کشید، سرزنش نمیکرد باید خدایم را شکر کنم.