پارت 16
مامان پری با چنان خشمی به حاجی نگاه کرد که انگاری این همه سال اومن را از مادرم جدا کرد .
_چی میخوای بشنوی ها ؟
من خدمتکار خونت بودم .
امانت بودم دستت تو خونت باید امنیت میداشتیم .
میدونستی یکی رو دوست دارم .
بارها ما رو باهم دیده بودی .
شیرینی خورده هم بودیم .
بعد تو .....تو با پول دادن به پدرم کاری کردی تا به زور من و بده بهت .
من و بردی بالا سر یه مشت بچه قد و نیم قد و چه بسا همسن خودم که حتی نمیتونستم جلوی کتک هایی رو که بهم میزدن رو بگیرم اگر میخواستم حرفی هم بزنم اون مادر عجوزه ات با عصای سنگینش خفه ام میکرد مبادا پیشت گله کنم .
وقتی هم که امیر حسینم به دنیا اومد زجر و بدبختی های من بدتر شد .
اره فرار کردم خوبم کردم پشیمونم نیستم .
سرگرسنه زمین گذاشتم نوکری مردم و کردم ولی غرورم و حفظ کردم .
همینقدر که ریخت فک و فامیلای در وپیتت رو نمیدیدم برام کافی بود .
حالا هم این تو و این پسرت اگر من بزرگش کردم میگم با تو یکی نمیاد اما اگر اندازه سر سوزنی به تو رفته باشه هیچ فکری در موردش ندارم .
در آن بلبشو حسابی خندم گرفت نیم وجب زن حاجی را با آن قد و هیکل شست و پهنش کرد جلوی آفتاب .
طوری که با رفتنش حاجی دستی به ریش هایش کشید و روبه من گفت :
- همیشه همین زبونش کار دستش میداد .
هرچی خدا بهش قد و هیکل نداد عوضش زبون درازی داد .
طوری برخورد کرد که یچیز هم بهش بدهکار شدم من.
مامان پری با چنان خشمی به حاجی نگاه کرد که انگاری این همه سال اومن را از مادرم جدا کرد .
_چی میخوای بشنوی ها ؟
من خدمتکار خونت بودم .
امانت بودم دستت تو خونت باید امنیت میداشتیم .
میدونستی یکی رو دوست دارم .
بارها ما رو باهم دیده بودی .
شیرینی خورده هم بودیم .
بعد تو .....تو با پول دادن به پدرم کاری کردی تا به زور من و بده بهت .
من و بردی بالا سر یه مشت بچه قد و نیم قد و چه بسا همسن خودم که حتی نمیتونستم جلوی کتک هایی رو که بهم میزدن رو بگیرم اگر میخواستم حرفی هم بزنم اون مادر عجوزه ات با عصای سنگینش خفه ام میکرد مبادا پیشت گله کنم .
وقتی هم که امیر حسینم به دنیا اومد زجر و بدبختی های من بدتر شد .
اره فرار کردم خوبم کردم پشیمونم نیستم .
سرگرسنه زمین گذاشتم نوکری مردم و کردم ولی غرورم و حفظ کردم .
همینقدر که ریخت فک و فامیلای در وپیتت رو نمیدیدم برام کافی بود .
حالا هم این تو و این پسرت اگر من بزرگش کردم میگم با تو یکی نمیاد اما اگر اندازه سر سوزنی به تو رفته باشه هیچ فکری در موردش ندارم .
در آن بلبشو حسابی خندم گرفت نیم وجب زن حاجی را با آن قد و هیکل شست و پهنش کرد جلوی آفتاب .
طوری که با رفتنش حاجی دستی به ریش هایش کشید و روبه من گفت :
- همیشه همین زبونش کار دستش میداد .
هرچی خدا بهش قد و هیکل نداد عوضش زبون درازی داد .
طوری برخورد کرد که یچیز هم بهش بدهکار شدم من.