Forward from: ༺ڪـهـربـا༻
💫💫 شیب شب ❤️🔥
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
حتی گوش های خودم از صدای جیغ بلندم سوت کشیده بود
باور م نمیشد
نارشین و تیام سرآسیمه وارد اتاق شدند
اما قبل از باز کردن دهانشان چشم های هر دو با دیدن سنتور شکسته گرد شد
تیام ناباور جلو آمد:
- چی شده؟؟؟!!!!!
از شدت گریه می لرزیدم و کلمات در دهانم جا نمی شدند
- ش..شکس...تِ...
و هق هق بلندم اتاق را برداشته بود
نارشین مبهوت به در اتاق تکیه داده با حالی زار تماشایم می کرد
فریاد بلند تیام هردوی ما را از جا پراند:
- نورااااااا...؟؟!!!!!!
دقایقی بعد نورا با قدم های سست آمد
لکنت گرفته بود:
- تقصیر.... من....نبود
تیام داد زد:
پس کی؟؟....
-من شکستم
حیرت زده صدایش زدم:
رستاااان........
- چرااا ...؟؟؟!!!!!
- چون یه نفر باید یقه ت رو بگیره از گذشته بکشه بیرون.....
تیام تشر زد
- رستاااان ....
- چیه ؟ مگه دروغ میگم؟؟
اصلا من رو می بینید...؟؟؟؟
اره شکستم خوب کردم....
- خجالت بکش ....می فهمی چی میگی؟؟؟
نارشین بود که بازوی رستان را گرفته تکانش داد
- اونی که نمی فهمه دخترت ِ
و رو به من ادامه داد
- حسام مرده.... فهمیدی.... مر....ده....
چرا دست از سرش بر نمی داری؟؟؟
نویان بود که وارد اتاق شد و پشت سرم ایستاد
- از کجا می دونی؟؟ تو جنازه ای دیدی؟؟ قبری دیدی؟!!
چند ماه ِ فقط می گی مرده؟؟
رستان با صورتی برافروخته غرید
- این مسخره بازی رو تموم کنید ... ریرا قراره زن من بشه.....
صدای مردانه ای آشنایی در گوشم پیچید
همان صدایی که آرزوی روز و شبم بود :
- نه تا وقتی من نفس میکشم.....!!
میخکوب شده خیره ی حسامی ماندم که پا به درون اتاق گذاشت
خدایا....
زنده بود
حسام زنده بود.......
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
حتی گوش های خودم از صدای جیغ بلندم سوت کشیده بود
باور م نمیشد
نارشین و تیام سرآسیمه وارد اتاق شدند
اما قبل از باز کردن دهانشان چشم های هر دو با دیدن سنتور شکسته گرد شد
تیام ناباور جلو آمد:
- چی شده؟؟؟!!!!!
از شدت گریه می لرزیدم و کلمات در دهانم جا نمی شدند
- ش..شکس...تِ...
و هق هق بلندم اتاق را برداشته بود
نارشین مبهوت به در اتاق تکیه داده با حالی زار تماشایم می کرد
فریاد بلند تیام هردوی ما را از جا پراند:
- نورااااااا...؟؟!!!!!!
دقایقی بعد نورا با قدم های سست آمد
لکنت گرفته بود:
- تقصیر.... من....نبود
تیام داد زد:
پس کی؟؟....
-من شکستم
حیرت زده صدایش زدم:
رستاااان........
- چرااا ...؟؟؟!!!!!
- چون یه نفر باید یقه ت رو بگیره از گذشته بکشه بیرون.....
تیام تشر زد
- رستاااان ....
- چیه ؟ مگه دروغ میگم؟؟
اصلا من رو می بینید...؟؟؟؟
اره شکستم خوب کردم....
- خجالت بکش ....می فهمی چی میگی؟؟؟
نارشین بود که بازوی رستان را گرفته تکانش داد
- اونی که نمی فهمه دخترت ِ
و رو به من ادامه داد
- حسام مرده.... فهمیدی.... مر....ده....
چرا دست از سرش بر نمی داری؟؟؟
نویان بود که وارد اتاق شد و پشت سرم ایستاد
- از کجا می دونی؟؟ تو جنازه ای دیدی؟؟ قبری دیدی؟!!
چند ماه ِ فقط می گی مرده؟؟
رستان با صورتی برافروخته غرید
- این مسخره بازی رو تموم کنید ... ریرا قراره زن من بشه.....
صدای مردانه ای آشنایی در گوشم پیچید
همان صدایی که آرزوی روز و شبم بود :
- نه تا وقتی من نفس میکشم.....!!
میخکوب شده خیره ی حسامی ماندم که پا به درون اتاق گذاشت
خدایا....
زنده بود
حسام زنده بود.......
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy