پارت 7
طوری به هول و ولا افتاد که ریزشی در قلبم حس کردم .
اینکه پدری داشته باشی پشت و پناهی داشته باشی خیلی بنظر جذاب میرسید .
ـ بازش کن .....بازش کن سریع بلایی سرش نیاد یوقت .
حمید رضا ابرویی بالا انداخت و کمک بادیگارد دست هایم را باز کرد .
ـ فقط لطفا بی دردسر باش عمو جون بذار ما کارمون رو کنیم .
میدانستم که دارند اشتباه میکنند .
دلیلی نمیبینم که بخوام سروصدا کنم بریم آدرس بدم شاید بیخیال ما بشین .
با این حرفم چشمان پیرمرد برق زد .
باورم نمیشد که پسرش را گم کرده باشد از طرفی هم غرورم اجازه نمیداد که بخوام فضولی کنم .
با اشاره دست حاجی دوتا از بادیگارد هایش من را محترمانه سوار ماشین کردند و به آدرسی که دادم به راه افتادند .
طوری به هول و ولا افتاد که ریزشی در قلبم حس کردم .
اینکه پدری داشته باشی پشت و پناهی داشته باشی خیلی بنظر جذاب میرسید .
ـ بازش کن .....بازش کن سریع بلایی سرش نیاد یوقت .
حمید رضا ابرویی بالا انداخت و کمک بادیگارد دست هایم را باز کرد .
ـ فقط لطفا بی دردسر باش عمو جون بذار ما کارمون رو کنیم .
میدانستم که دارند اشتباه میکنند .
دلیلی نمیبینم که بخوام سروصدا کنم بریم آدرس بدم شاید بیخیال ما بشین .
با این حرفم چشمان پیرمرد برق زد .
باورم نمیشد که پسرش را گم کرده باشد از طرفی هم غرورم اجازه نمیداد که بخوام فضولی کنم .
با اشاره دست حاجی دوتا از بادیگارد هایش من را محترمانه سوار ماشین کردند و به آدرسی که دادم به راه افتادند .