Forward from: ༺ڪـهـربـا༻
_خلخال میبندی پات راه میفتی تو محل راه میری که چی شه؟! چشم بیفته روت و سر زبون مبون ملت بیفته ما بیغیرتم!
از صدای دادش چسبیدم به دیوار که بیشتر داد زد:
- بکن اون لعنتیو از پات بینم، فکر کردی هنوز بالا شهر زندگی میکنی این طوری چیسان فیسان میکنی
سمتم اومد که خانجون سرش داد زد:
_آراز پسر خیره ندیده ولش کن دختره زهرش ترکید! ولش کن هر سری به یه چیزیش گیر میدی عه
آراز با اخم بهم نگاه کرد و واقعا من از هیکل مردونه و قد دو مترش و شایدم صورت جای زخمش میترسیدم!
درحالی که زنجیر تو دستش میچرخوند نیشخند زد:
-د خانجون باید یاد بگیره ما خانواده ی جدیدشیم دیه… باید بفهمه دیه بچه بالا نی
و آره بعد این که پدرم مرد و توی وصیتش نوشته بود من دختر واقعیش نیستم خواهرم کسی که فکر میکردم همخونمه بیرون کرد منو... و من اومده بودم تو خونه ی خانوادهای که خانوادهی واقعیم بودن!
با بغض به آراز نگاه کردم که نیشخندی زد:
-اووو چه دلنارکم هست بهش میگی پخه حوضچه میشه چشماش
و من خسته از این اتفاقا به یک باره زدم زیر گریه و اون چشماش کرد شد:-عه!؟
هق هق میکردم و خانجون درحالی که نا نداشت از کنار خونه بلند بشه به خاطر کهولت سن داد زد:
-د آراز نخس بازی چرا در میاری ولش کن
آراز خیره به چشما و صورتم لب زد:
-خانجون به خدا کاریش نکردم نوه تو خودش الکی شیر فلکشو باز کرد
اینبار با حرص کیفمو زدم تو سینش که تعجبش بیشتر شد و لب زدم:
-برو دیگه ولم کن، پسر عممی چیکارم داری جای تورو تنگ کردم که هر سری میای به من گیر میدی غذا نپختی موت بیرون پسرای محل نبیننت چه معنی میده مو رنگ کنی ولم کن
و بعد بدو سمت تنها اتاق خونه رفتم و اون خیره من موند و صدای خانجون باز اومد:
-گناه داره از وقتی اومده یه چشمش خونه واس اون خواهر نا تنیه عوضیش یه چشمش اشک که به خاطر گیرای تو
دختره عادت نداره به این محله ها خب
آراز سکوت کرد و من تا شب از اتاق بیرون نیومدم، حوصله ی خودمم نداشتم و چرا آراز نمیرفت؟!
نوه پسری خانجون بود یه جورایی پسر عمم میشد و هر روز میومد به خانجون سر میزد و اشک منو در میآورد و میرفت!
اما حالا چرا نمیخواست بره؟! با اخم به در خیره بودم که به یک باره در اتاق باز شد و اون با قامت مردونش که فهمیده بودم به خاطر بوکسه، وارد اتاق شد و گفت:
-وسایلتو جمع کن بینم
-چی؟! میخوای بیرونم کنی؟ من جایی ندار..
وسط حرفم پرید:-شعر نگو ما مثل خانوادهی قلابی قبلیت بیناموس نیستیم وسایلتو جمع کن میخوام ببرمت یه جا بهتر این طوری اعصاب خودمم آروم میگیره رو بدن ناموس من چشم نی
سر جام نشسته بودم که توپید:
-با تواما یالا دیگه پا میشی یا با چک بلندت کنم
با نیم نگاهی به دستای دهنش سریع از جام پاشدم که پوزخندی زد و رفت
https://t.me/+26ERBnFHeYJkZGY0
https://t.me/+26ERBnFHeYJkZGY0
به خونه ویلایی که از منطقه ی خودمونم بالاتر بود خیره بودم و آراز در در حیاط رو باز کرد و لب زد:-برو تو دیگه
-این جا، اینجا خونه ی کیه؟
بدون این که نگاهم کنه گفت:-خونه ی من!
چشمام گرد شد که این بار با نیشخندی سرشو سمتم برگردوند:
-چی؟! من هر جا برم آخرش بچه همون پایین مایینام نمیبینی اخلاقم؟!
-واس چی منو آوردی خونت؟
کمی بهم نگاه کرد و بعد ازم نگاه گرفت:
-اون محل نگاه روت زیاد من آروم قرار ندارم اینجا باز راحت تری
-خونه ی تو راحت ترم؟ تنهایی به این نتیجه رسیدی؟! تویی که همش...
یه قدم اومد سمتم که ترسیده لال شدم و اون با لبخند اینبار گفت:
-از من نترس، برخلاف چهره ی سگیم آدم مهربونیم تا وقتیم که تو اینجایی من یه ساک. برمیدارم میرم پیش خانجون زندگی کنم
با پایان حرفش وارد خونه شد و منتظر به من نگاه کرد که با تردید وارد شدم و وقتی داخل شدیم معذب بودم.
سمت اتاقی رفت که دنبالش کشیده شدم و فهمیدم اتاق خودش!
داشت لباس جمع میکرد و من لب زدم:
-نمیشه این طوری که تو همش خونه ی خانجون بمونی من مزاحم اینجا
درحالی که تیشرتاشو بدون تا کردن میچپوند تو یه ساک ورزشی جوابمو داد:
-قرار نیستم تا همیشه این طوری بمونه
فقط نگاهش کردم که سمتم برگشت و گفت:
-اگه قبول کنی صیغم شی منم میام خونم باهم زندگی میکنیم
و با پایان حرفش ساکشو رو کولش انداخت من با چشمای گرد شده فقط نگاهش میکردم که باز نیشخندی زد:
-عزت زیاد دختر دایی جدیده
https://t.me/+26ERBnFHeYJkZGY0
https://t.me/+26ERBnFHeYJkZGY
https://t.me/+26ERBnFHeYJkZGY0
از صدای دادش چسبیدم به دیوار که بیشتر داد زد:
- بکن اون لعنتیو از پات بینم، فکر کردی هنوز بالا شهر زندگی میکنی این طوری چیسان فیسان میکنی
سمتم اومد که خانجون سرش داد زد:
_آراز پسر خیره ندیده ولش کن دختره زهرش ترکید! ولش کن هر سری به یه چیزیش گیر میدی عه
آراز با اخم بهم نگاه کرد و واقعا من از هیکل مردونه و قد دو مترش و شایدم صورت جای زخمش میترسیدم!
درحالی که زنجیر تو دستش میچرخوند نیشخند زد:
-د خانجون باید یاد بگیره ما خانواده ی جدیدشیم دیه… باید بفهمه دیه بچه بالا نی
و آره بعد این که پدرم مرد و توی وصیتش نوشته بود من دختر واقعیش نیستم خواهرم کسی که فکر میکردم همخونمه بیرون کرد منو... و من اومده بودم تو خونه ی خانوادهای که خانوادهی واقعیم بودن!
با بغض به آراز نگاه کردم که نیشخندی زد:
-اووو چه دلنارکم هست بهش میگی پخه حوضچه میشه چشماش
و من خسته از این اتفاقا به یک باره زدم زیر گریه و اون چشماش کرد شد:-عه!؟
هق هق میکردم و خانجون درحالی که نا نداشت از کنار خونه بلند بشه به خاطر کهولت سن داد زد:
-د آراز نخس بازی چرا در میاری ولش کن
آراز خیره به چشما و صورتم لب زد:
-خانجون به خدا کاریش نکردم نوه تو خودش الکی شیر فلکشو باز کرد
اینبار با حرص کیفمو زدم تو سینش که تعجبش بیشتر شد و لب زدم:
-برو دیگه ولم کن، پسر عممی چیکارم داری جای تورو تنگ کردم که هر سری میای به من گیر میدی غذا نپختی موت بیرون پسرای محل نبیننت چه معنی میده مو رنگ کنی ولم کن
و بعد بدو سمت تنها اتاق خونه رفتم و اون خیره من موند و صدای خانجون باز اومد:
-گناه داره از وقتی اومده یه چشمش خونه واس اون خواهر نا تنیه عوضیش یه چشمش اشک که به خاطر گیرای تو
دختره عادت نداره به این محله ها خب
آراز سکوت کرد و من تا شب از اتاق بیرون نیومدم، حوصله ی خودمم نداشتم و چرا آراز نمیرفت؟!
نوه پسری خانجون بود یه جورایی پسر عمم میشد و هر روز میومد به خانجون سر میزد و اشک منو در میآورد و میرفت!
اما حالا چرا نمیخواست بره؟! با اخم به در خیره بودم که به یک باره در اتاق باز شد و اون با قامت مردونش که فهمیده بودم به خاطر بوکسه، وارد اتاق شد و گفت:
-وسایلتو جمع کن بینم
-چی؟! میخوای بیرونم کنی؟ من جایی ندار..
وسط حرفم پرید:-شعر نگو ما مثل خانوادهی قلابی قبلیت بیناموس نیستیم وسایلتو جمع کن میخوام ببرمت یه جا بهتر این طوری اعصاب خودمم آروم میگیره رو بدن ناموس من چشم نی
سر جام نشسته بودم که توپید:
-با تواما یالا دیگه پا میشی یا با چک بلندت کنم
با نیم نگاهی به دستای دهنش سریع از جام پاشدم که پوزخندی زد و رفت
https://t.me/+26ERBnFHeYJkZGY0
https://t.me/+26ERBnFHeYJkZGY0
به خونه ویلایی که از منطقه ی خودمونم بالاتر بود خیره بودم و آراز در در حیاط رو باز کرد و لب زد:-برو تو دیگه
-این جا، اینجا خونه ی کیه؟
بدون این که نگاهم کنه گفت:-خونه ی من!
چشمام گرد شد که این بار با نیشخندی سرشو سمتم برگردوند:
-چی؟! من هر جا برم آخرش بچه همون پایین مایینام نمیبینی اخلاقم؟!
-واس چی منو آوردی خونت؟
کمی بهم نگاه کرد و بعد ازم نگاه گرفت:
-اون محل نگاه روت زیاد من آروم قرار ندارم اینجا باز راحت تری
-خونه ی تو راحت ترم؟ تنهایی به این نتیجه رسیدی؟! تویی که همش...
یه قدم اومد سمتم که ترسیده لال شدم و اون با لبخند اینبار گفت:
-از من نترس، برخلاف چهره ی سگیم آدم مهربونیم تا وقتیم که تو اینجایی من یه ساک. برمیدارم میرم پیش خانجون زندگی کنم
با پایان حرفش وارد خونه شد و منتظر به من نگاه کرد که با تردید وارد شدم و وقتی داخل شدیم معذب بودم.
سمت اتاقی رفت که دنبالش کشیده شدم و فهمیدم اتاق خودش!
داشت لباس جمع میکرد و من لب زدم:
-نمیشه این طوری که تو همش خونه ی خانجون بمونی من مزاحم اینجا
درحالی که تیشرتاشو بدون تا کردن میچپوند تو یه ساک ورزشی جوابمو داد:
-قرار نیستم تا همیشه این طوری بمونه
فقط نگاهش کردم که سمتم برگشت و گفت:
-اگه قبول کنی صیغم شی منم میام خونم باهم زندگی میکنیم
و با پایان حرفش ساکشو رو کولش انداخت من با چشمای گرد شده فقط نگاهش میکردم که باز نیشخندی زد:
-عزت زیاد دختر دایی جدیده
https://t.me/+26ERBnFHeYJkZGY0
https://t.me/+26ERBnFHeYJkZGY
https://t.me/+26ERBnFHeYJkZGY0