پارت 3
حمید رضا
سرنگ را آماده کردم و کنار پدربزرگم ایستادم .
ـ آقا جون مطمئنین میخواین این کارو انجام بدین ؟
پدر بزرگم به عصای در دستش تکیه داد و سری برایم تکان داد.
ـ نبین اینجوری الان آروم گرفته اگر بهوش بود الان همین عمارت تو حلقش بود .
از حرف پیرمرد خندم گرفت .
ـ بگیرم دیگه ها ؟
سرش را برایم تکان داد و به پسری که هم قد و اندازه خودم بود اشاره کرد .
ـ بگیر ولی همین الانش هم مطمئنم حتی شباهتی که بهم دارید هم مشخصه و قابل انکار
بنده خدا دروغ نمیگفت من هم متوجه بودم که شباهت هایی بهم داریم من و این عموی گم شده .
ـ بچه ها خوب بستینش به صندلی ؟یکوقت وسط کار بیدار نشه به خودش آسیب بزنه .
بادیگارد آقا جان دست به سینه با آن صدای زمختش گفت :
ـ با خیال راحت کارتون رو کنید.
حمید رضا
سرنگ را آماده کردم و کنار پدربزرگم ایستادم .
ـ آقا جون مطمئنین میخواین این کارو انجام بدین ؟
پدر بزرگم به عصای در دستش تکیه داد و سری برایم تکان داد.
ـ نبین اینجوری الان آروم گرفته اگر بهوش بود الان همین عمارت تو حلقش بود .
از حرف پیرمرد خندم گرفت .
ـ بگیرم دیگه ها ؟
سرش را برایم تکان داد و به پسری که هم قد و اندازه خودم بود اشاره کرد .
ـ بگیر ولی همین الانش هم مطمئنم حتی شباهتی که بهم دارید هم مشخصه و قابل انکار
بنده خدا دروغ نمیگفت من هم متوجه بودم که شباهت هایی بهم داریم من و این عموی گم شده .
ـ بچه ها خوب بستینش به صندلی ؟یکوقت وسط کار بیدار نشه به خودش آسیب بزنه .
بادیگارد آقا جان دست به سینه با آن صدای زمختش گفت :
ـ با خیال راحت کارتون رو کنید.