#پارت942
نگاهی به داریوش انداختم
_ این همه چیز خوب
چرا سوسیس آخه؟؟
اصلا ارزش غذایی نداره.
دستم رو گرفت و نزاشت داخل آشپزخونه برم.
_ ترو جون همه کست یه امروز وا بده دیگه.
بزار الکی خوش بگردیم.
سمت صندلی هدایتم کرد.
_ امروز کارها با من.
شما استراحت کن.
شونه ای بالا انداختم و سری به نشونه تایید تکون دادم
پا روی پا انداختم و منتظر نگاهش کردم.
سمت کابینت ها رفت
با سینی چوبی که کلی مخلفات از قبل توش چیده شده بود، سمتم اومد.
_ اوهوع.
از این کارها بلدی پس؟
سینی رو جلوم گذاشت.
انواع مربا و نون و سوسیس تخم مرغ و
سوسیس سرخ شده رو آماده برام گذاشته بود.
لیوانی رو با مایع سبز رنگی پر کرد، سمتم برگشت.
_ این دمنوشم بخور
نگاهی بهش انداختم.
_ چایی میخورم.
_ انتخابی نبود
برات خوبه، بخور...
نگاهی به داریوش انداختم
_ این همه چیز خوب
چرا سوسیس آخه؟؟
اصلا ارزش غذایی نداره.
دستم رو گرفت و نزاشت داخل آشپزخونه برم.
_ ترو جون همه کست یه امروز وا بده دیگه.
بزار الکی خوش بگردیم.
سمت صندلی هدایتم کرد.
_ امروز کارها با من.
شما استراحت کن.
شونه ای بالا انداختم و سری به نشونه تایید تکون دادم
پا روی پا انداختم و منتظر نگاهش کردم.
سمت کابینت ها رفت
با سینی چوبی که کلی مخلفات از قبل توش چیده شده بود، سمتم اومد.
_ اوهوع.
از این کارها بلدی پس؟
سینی رو جلوم گذاشت.
انواع مربا و نون و سوسیس تخم مرغ و
سوسیس سرخ شده رو آماده برام گذاشته بود.
لیوانی رو با مایع سبز رنگی پر کرد، سمتم برگشت.
_ این دمنوشم بخور
نگاهی بهش انداختم.
_ چایی میخورم.
_ انتخابی نبود
برات خوبه، بخور...