_چرا انقدر از بقیه دور شدید؟
با شنیدن صدای تارخ ترسیده تو جام پریدم.
طرفش برگشتم
_میخواستم یکم تنها باشم به این همه شلوغی عادت ندارم…
کنارم قرار گرفت دستش توی جیبش گذاشت به دریا زل زد
_منم از شلوغی متنفرم اما بخاطر پارسا تحمل میکنم.
به نیم رخش چشم دوختم. اولین بار بود توی کل عمرم جذب یه مرد شده بودم.
همیشه دلم میخواست فاصله بگیرم از مردا اما وقتی امشب اونو دیدم این حسو نداشتم.
با اینکه هنوز یکساعته شناخته بودمش بدجوری آدم درگیر میکرد.
متوجه نگاه من شد و طرفم چرخید.
نگاهش اول به چشمام بعد به لبام دوخت.
_چندسالته؟
سرمو کج کردم که تیکه ای از موهام روی صورتم افتاد
_۲۳ شما چی؟
لبخندی زد و دستش جلو آورد شاخه مویی که رو صورتم افتاده بود پشت گوشم داد.
_۳۰ زیاد فاصله نداریم.
یهو تو یه حرکت دست دیگشو پشت کمرم گذاشت و منو به خودش چسبوند.
دستی که پشت گوشم بود گذاشت پشت گردنم سرمو محکم نگه داشت لبامو به بازی گرفت.
جوری با ولع میبوسید که شوکه شده بودم ، اول شوکه بودم اما کم کم چشمام بسته شد و منم همراهی کردم.
این مرد همونی بود که کل جمع میگفتن سمت هیچ دختری نمیره و حتی حضورش امشب فقط بخاطر رفیقش بوده…
دستش رو طرف لباسم برد که زود دستشو گرفتم
_نه…
نگاه خمارش به چشمام افتاد
_خیلی زود پیش رفتم…ببخــ…
دستمو توی موهاش کشیدم لب زدم
_اینجا نه…
من میخواستم اما لب ساحل نمیشد کاری کرد.
با شنیدن جملم لبخندی زد و دستشو زیر پام انداخت و منو از زمین بلند کرد.
_ماشینم همینجاست…
انقدر عطش خواستن داشتم که نفهمیدم چه غلطی کردیم …
https://t.me/+1e0LPPnAqMAyNzY0
https://t.me/+1e0LPPnAqMAyNzY0
https://t.me/+1e0LPPnAqMAyNzY0
سرمو روی شونش گذاشتم. جفتمون نفس نفس میزدیم.
دستمو روی بالا تنه لختش گذاشتم و نوازش کردم.
_خوبی؟
سرمو تکون دادم
_آره
دستش زیر چونم گذاشت و سرمو بالا برد لبامو به بازی گرفت.
همون لحظه در ماشین باز شد که سریع عقب کشیدیم.
_چه غلطی کردین؟ یا ابولفظل…
با شنیدن صدای مامان و بابام جیغی کشیدم نگاهم بهشون دوختم که مامان از حال رفت…
تازه فهمیده بودم چه غلطی کردم و رسما بدبخت شده بودم...
منی که تابحال دوست پسرم نداشتم حالا با یه مرد غریبه همخواب شده بودم…
https://t.me/+1e0LPPnAqMAyNzY0
https://t.me/+1e0LPPnAqMAyNzY0
https://t.me/+1e0LPPnAqMAyNzY0
https://t.me/+1e0LPPnAqMAyNzY0
https://t.me/+1e0LPPnAqMAyNzY0
با شنیدن صدای تارخ ترسیده تو جام پریدم.
طرفش برگشتم
_میخواستم یکم تنها باشم به این همه شلوغی عادت ندارم…
کنارم قرار گرفت دستش توی جیبش گذاشت به دریا زل زد
_منم از شلوغی متنفرم اما بخاطر پارسا تحمل میکنم.
به نیم رخش چشم دوختم. اولین بار بود توی کل عمرم جذب یه مرد شده بودم.
همیشه دلم میخواست فاصله بگیرم از مردا اما وقتی امشب اونو دیدم این حسو نداشتم.
با اینکه هنوز یکساعته شناخته بودمش بدجوری آدم درگیر میکرد.
متوجه نگاه من شد و طرفم چرخید.
نگاهش اول به چشمام بعد به لبام دوخت.
_چندسالته؟
سرمو کج کردم که تیکه ای از موهام روی صورتم افتاد
_۲۳ شما چی؟
لبخندی زد و دستش جلو آورد شاخه مویی که رو صورتم افتاده بود پشت گوشم داد.
_۳۰ زیاد فاصله نداریم.
یهو تو یه حرکت دست دیگشو پشت کمرم گذاشت و منو به خودش چسبوند.
دستی که پشت گوشم بود گذاشت پشت گردنم سرمو محکم نگه داشت لبامو به بازی گرفت.
جوری با ولع میبوسید که شوکه شده بودم ، اول شوکه بودم اما کم کم چشمام بسته شد و منم همراهی کردم.
این مرد همونی بود که کل جمع میگفتن سمت هیچ دختری نمیره و حتی حضورش امشب فقط بخاطر رفیقش بوده…
دستش رو طرف لباسم برد که زود دستشو گرفتم
_نه…
نگاه خمارش به چشمام افتاد
_خیلی زود پیش رفتم…ببخــ…
دستمو توی موهاش کشیدم لب زدم
_اینجا نه…
من میخواستم اما لب ساحل نمیشد کاری کرد.
با شنیدن جملم لبخندی زد و دستشو زیر پام انداخت و منو از زمین بلند کرد.
_ماشینم همینجاست…
انقدر عطش خواستن داشتم که نفهمیدم چه غلطی کردیم …
https://t.me/+1e0LPPnAqMAyNzY0
https://t.me/+1e0LPPnAqMAyNzY0
https://t.me/+1e0LPPnAqMAyNzY0
سرمو روی شونش گذاشتم. جفتمون نفس نفس میزدیم.
دستمو روی بالا تنه لختش گذاشتم و نوازش کردم.
_خوبی؟
سرمو تکون دادم
_آره
دستش زیر چونم گذاشت و سرمو بالا برد لبامو به بازی گرفت.
همون لحظه در ماشین باز شد که سریع عقب کشیدیم.
_چه غلطی کردین؟ یا ابولفظل…
با شنیدن صدای مامان و بابام جیغی کشیدم نگاهم بهشون دوختم که مامان از حال رفت…
تازه فهمیده بودم چه غلطی کردم و رسما بدبخت شده بودم...
منی که تابحال دوست پسرم نداشتم حالا با یه مرد غریبه همخواب شده بودم…
https://t.me/+1e0LPPnAqMAyNzY0
https://t.me/+1e0LPPnAqMAyNzY0
https://t.me/+1e0LPPnAqMAyNzY0
https://t.me/+1e0LPPnAqMAyNzY0
https://t.me/+1e0LPPnAqMAyNzY0