Forward from: گسترده 💎مروارید 💎
یه مافیای استاکر هر جا میره تعقیبش می کنه و وقتی میبینه دو نفر مزاحم نیلی شدن...🙈🔞😱
❌بنر کاملا واقعی کلمه به کلمه🙊🙊❌
"چموش بازی درنیار،فقط دو نفریم،به نوبت میریم قول میدم دو تایی.."
حرفش بریده شد وقتی صدای بلند ترمز گرفتن ماشین دیگری آمد.
در تاریک و روشن خیابان، مردی که از ماشین گران قیمت پیاده شد را دیدم.
طوری که به سمتمان هجوم آورد مانند هکتور در جنگ تروا...
مانند یک شیطان واقعی...
یک شکارچی وحشی برای گرفتن طعمه ای ضعیف...
مردی که مرا گرفته بود رهایم کرد.
شاهان در دستش چیزی بود...چیزی مثل چوب بیسبال...
تماشا کردم که به مرد اول رسید و دوضربه ی پشت سر هم به صورت مرد زد.
مرد کناری ام غرید:
"تو دیگه کدوم خری هستی؟"
سپس به سراغ مردی آمد که مرا گرفته بود..مانند پسری اوباش..کاملا مانند یک حیوان از قفس گریخته...
"مرگ تو!"
#مافیایی #دارک #اروتیک 🔞🔥🫣
مانند موجود بَدوی حمله کرده و ضربه میزد.
ضربه میزدو ضربه میزد و خون از صورت مرد روی صورت شاهان می پاشید.
چوبی که در دست داشت را طوری روی زمین انداخت انگار اینطور زدنِ این مرد ابدا لذتی برایش ندارد.
آنجا ایستاده و با بهت و ناباوری تماشا میکردم که شاهان ابتدا چند لگد به پهلویش کوبید سپس یک زانویش روی زمین قرار گرفت،زانوی دیگر روی سینه اش و مشت زد.
مشت زد.
بارها و بارها مشت زد و من صدای له شدن صورت مرد را میشنیدم.
بین مشت هایش...صدای غرشش را شنیدم:
"هیچکس..به چیزی که مال منه... دست نمیرنه.."
حدس میزنم آن چیز من باشم...و گمانم آن مرد مرده باشد.
با چیز چندش آوری که از صورتش میدیدم...یقینا مرده...
"اون زن مال منه....تو بهش دست زدی...وقتی دارم میکشمت..."
باید میگفتم که مال او نیستم؟
"اول از دستات شروع میکنم به بریدن...همین دستایی که بی اجازه بهش دست زدن...قراره جلوی چشمات تیکه تیکه شدنشونو ببینی..."
وقتی که شوک کمی فروکش کرد...فقط با ناباوری زمزمه کردم:
"شاهان..."
چشمانش بالا آمد.
صورتش خونی بود و من حس میکردم تهوع از گلویم بالا میاید.
هیچکس نمیتوانست چنین وحشی و ظالم باشد.
دست از مشت زدن برداشت و ایستاد.
"اون مرد بهت صدمه زد نیلی؟"
بدون اینکه حرف بزنم سرم به نشانه ی منفی تکان خورد و در عوض پرسیدم:
"تو کشتیش!"
به من نزدیک میشد...پس بی اراده شروع به دویدن کردم.
و میتوانستم صدای قدم هایش را بشنوم که به دنبالم میامد.
"نیلی ..صبر کن"
با پاهای لرزان دردناکم زیاد نتوانستم دورشوم.
وقتی دستانش دو طرف کمرم آمد و مرا از روی زمین مانند کودکی بازیگوش بلند کرد جیغ زدم:
"ولم کن...روانی ولم کن..."
کمی تکانم داد تا دهانم را ببندم.
"پات صدمه دیده؟لنگ می زدی...کفش هات کدوم قبرستونیه؟"
مرا چرخاند.
سعی کردم نگاهم را از صورت خون آلودش بگیرم ولی دوباره تکانم داد.
"جوابمو بده...پات صدمه دیده؟"
دهانم همچنان بسته بود وقتی که تهدید کرد.
"جوابمو بده یا باسنتو میشونم روی خودم و خودم چک میکنم آسیب دیدی یا نه..."
با این تهدید فورا پاسخ دادم:
"پاشنه کفشم شکست برای همین درش آوردم...ولی...پام آسیب ندیده..."
اخم هایش محکمتر شده و فکش پرید.
"توروخدا ولم کن!"
به معنای واقعی کلمه وحشت زده بودم.
منتظر حمله اش بودم.
که مرا نیز بزند.
یا کار وحشیانه ای با مشت های خون آلودش انجام دهد.
ولی فقط یک قدم به عقب برداشت و وقتی مرا پایین گذاشت حس کردم پاهایم درون کفش هایی قرار گرفته.
چشمانم به پایین رفت و متوجه کفش های مردانه اش شدم.
"اجازه نداری به خودت صدمه بزنی!"
به او که همانجا ایستاده بود نگاه کردم.
"تنها کاری که باید بکنی مراقبت کردن از خودته...و خودتو ببین...مطمئنم اگه کف پاتو معاینه کنم خراشیدگی داری...من از این خوشم نمیاد..."
لحنش طوری بد خلق بود که انگار کار بدی با او انجام داده ام که این مرد را دلخور کرده .
"بیا!"
دوباره به سمت مردان رفت.
به صورت شاهان نگاه کردم و او طوری حرف زد....انگار که تغییری در اصل موضوع ایجاد میکند.
"جفتشون زندن..."
چرخیدم...
دوباره میخواستم از او فرار کنم.
دو قدم به عقب برداشته بودم که گفت:
"اگه بری میکشمشون..."
و من حتی شک نداشتم.
"هرچند به هر حال میکشمشون!ولی دوست ندارم به این سادگی باشه...بدون اینکه وحشتی که چند لحظه قبل بهت دادن جبران بشه..."
https://t.me/+sqhpwzeWWGFkMjY0
https://t.me/+sqhpwzeWWGFkMjY0
هیچ احساسات جنسی و عاطفی نداشتم...یک مرد مافیایی خطرناک بودم...
تا یک شب وقتی آن دختر را دیدم.
همیشه میتوانستم هر چیزی که میخواهم را بدست بیاورم.ولی برای به دست آوردن پروانه کوچک آبی ام مشکلی وجود داشت.
شخصی تصاحبش کرده و به اسم مرد دیگری بود.🔞🔥🦋
❌بنر کاملا واقعی کلمه به کلمه🙊🙊❌
"چموش بازی درنیار،فقط دو نفریم،به نوبت میریم قول میدم دو تایی.."
حرفش بریده شد وقتی صدای بلند ترمز گرفتن ماشین دیگری آمد.
در تاریک و روشن خیابان، مردی که از ماشین گران قیمت پیاده شد را دیدم.
طوری که به سمتمان هجوم آورد مانند هکتور در جنگ تروا...
مانند یک شیطان واقعی...
یک شکارچی وحشی برای گرفتن طعمه ای ضعیف...
مردی که مرا گرفته بود رهایم کرد.
شاهان در دستش چیزی بود...چیزی مثل چوب بیسبال...
تماشا کردم که به مرد اول رسید و دوضربه ی پشت سر هم به صورت مرد زد.
مرد کناری ام غرید:
"تو دیگه کدوم خری هستی؟"
سپس به سراغ مردی آمد که مرا گرفته بود..مانند پسری اوباش..کاملا مانند یک حیوان از قفس گریخته...
"مرگ تو!"
#مافیایی #دارک #اروتیک 🔞🔥🫣
مانند موجود بَدوی حمله کرده و ضربه میزد.
ضربه میزدو ضربه میزد و خون از صورت مرد روی صورت شاهان می پاشید.
چوبی که در دست داشت را طوری روی زمین انداخت انگار اینطور زدنِ این مرد ابدا لذتی برایش ندارد.
آنجا ایستاده و با بهت و ناباوری تماشا میکردم که شاهان ابتدا چند لگد به پهلویش کوبید سپس یک زانویش روی زمین قرار گرفت،زانوی دیگر روی سینه اش و مشت زد.
مشت زد.
بارها و بارها مشت زد و من صدای له شدن صورت مرد را میشنیدم.
بین مشت هایش...صدای غرشش را شنیدم:
"هیچکس..به چیزی که مال منه... دست نمیرنه.."
حدس میزنم آن چیز من باشم...و گمانم آن مرد مرده باشد.
با چیز چندش آوری که از صورتش میدیدم...یقینا مرده...
"اون زن مال منه....تو بهش دست زدی...وقتی دارم میکشمت..."
باید میگفتم که مال او نیستم؟
"اول از دستات شروع میکنم به بریدن...همین دستایی که بی اجازه بهش دست زدن...قراره جلوی چشمات تیکه تیکه شدنشونو ببینی..."
وقتی که شوک کمی فروکش کرد...فقط با ناباوری زمزمه کردم:
"شاهان..."
چشمانش بالا آمد.
صورتش خونی بود و من حس میکردم تهوع از گلویم بالا میاید.
هیچکس نمیتوانست چنین وحشی و ظالم باشد.
دست از مشت زدن برداشت و ایستاد.
"اون مرد بهت صدمه زد نیلی؟"
بدون اینکه حرف بزنم سرم به نشانه ی منفی تکان خورد و در عوض پرسیدم:
"تو کشتیش!"
به من نزدیک میشد...پس بی اراده شروع به دویدن کردم.
و میتوانستم صدای قدم هایش را بشنوم که به دنبالم میامد.
"نیلی ..صبر کن"
با پاهای لرزان دردناکم زیاد نتوانستم دورشوم.
وقتی دستانش دو طرف کمرم آمد و مرا از روی زمین مانند کودکی بازیگوش بلند کرد جیغ زدم:
"ولم کن...روانی ولم کن..."
کمی تکانم داد تا دهانم را ببندم.
"پات صدمه دیده؟لنگ می زدی...کفش هات کدوم قبرستونیه؟"
مرا چرخاند.
سعی کردم نگاهم را از صورت خون آلودش بگیرم ولی دوباره تکانم داد.
"جوابمو بده...پات صدمه دیده؟"
دهانم همچنان بسته بود وقتی که تهدید کرد.
"جوابمو بده یا باسنتو میشونم روی خودم و خودم چک میکنم آسیب دیدی یا نه..."
با این تهدید فورا پاسخ دادم:
"پاشنه کفشم شکست برای همین درش آوردم...ولی...پام آسیب ندیده..."
اخم هایش محکمتر شده و فکش پرید.
"توروخدا ولم کن!"
به معنای واقعی کلمه وحشت زده بودم.
منتظر حمله اش بودم.
که مرا نیز بزند.
یا کار وحشیانه ای با مشت های خون آلودش انجام دهد.
ولی فقط یک قدم به عقب برداشت و وقتی مرا پایین گذاشت حس کردم پاهایم درون کفش هایی قرار گرفته.
چشمانم به پایین رفت و متوجه کفش های مردانه اش شدم.
"اجازه نداری به خودت صدمه بزنی!"
به او که همانجا ایستاده بود نگاه کردم.
"تنها کاری که باید بکنی مراقبت کردن از خودته...و خودتو ببین...مطمئنم اگه کف پاتو معاینه کنم خراشیدگی داری...من از این خوشم نمیاد..."
لحنش طوری بد خلق بود که انگار کار بدی با او انجام داده ام که این مرد را دلخور کرده .
"بیا!"
دوباره به سمت مردان رفت.
به صورت شاهان نگاه کردم و او طوری حرف زد....انگار که تغییری در اصل موضوع ایجاد میکند.
"جفتشون زندن..."
چرخیدم...
دوباره میخواستم از او فرار کنم.
دو قدم به عقب برداشته بودم که گفت:
"اگه بری میکشمشون..."
و من حتی شک نداشتم.
"هرچند به هر حال میکشمشون!ولی دوست ندارم به این سادگی باشه...بدون اینکه وحشتی که چند لحظه قبل بهت دادن جبران بشه..."
https://t.me/+sqhpwzeWWGFkMjY0
https://t.me/+sqhpwzeWWGFkMjY0
هیچ احساسات جنسی و عاطفی نداشتم...یک مرد مافیایی خطرناک بودم...
تا یک شب وقتی آن دختر را دیدم.
همیشه میتوانستم هر چیزی که میخواهم را بدست بیاورم.ولی برای به دست آوردن پروانه کوچک آبی ام مشکلی وجود داشت.
شخصی تصاحبش کرده و به اسم مرد دیگری بود.🔞🔥🦋