Forward from: گسترده 💎مروارید 💎
#پارت_3
-عاقبت زنای خرابی مثل تو همینه❌️
هوویش بود..یک زن بزرگ با دستهایی پر از النگوهای طلایی..آب داغ را بر سر دخترک ریخت و به موهایش چنگ زد
کل وجودش سوخت..هنوز خونریزی اش تمام نشده بود..زبیده حرص میخورد و به دستهایش به جانش افتاده بود..
او را به بیرون از حمام هل داد و روی زمین کشید
-توروخدا نکن..مگه من خواستم؟! من چیکارت کردم؟!
زمین پر از خون شده بود و زبیده با دیدنش موهای دختر کوچک را محکم چنگ زد
-خفه شو دختره بدکاره...فکر کردی نمیدونم از خدات بود از اون سگدونی نجاتت بدن؟!
رعنا از درد جیغ بلندی کشید که دست زبیده روی دهان کوچکش فرود آمد
-ننه من غریبم بازی در نیار..
یادش آمد قبل از آمدن به اینجا عروسکش را در راه انداخته بود
-عروسکم..عروسکمو میدی؟!
زبیده بی اهمیت به حرفش او را داخل آشپزخانه انداخت آهنگ داغ را محکم روی دستش کوبید جیغ و التماسهایش دل سنگ را آب میکرد..برای این چیزها خیلی کوچک بود..
کمی بعد او تن نیمه جان برهنه اش را با همان کوچکی داخل حیاط انداخت و لباسها را رویش پرت کرد
-که میخوای پسر بیاری وارث بشه آره؟! فکر بچه آوردن به سرت نزنه که داغشو رو دلت میذارم پتیاره..❌️
ده سال بعد
-یه زن پیدا کردم خان..خیلی خوشگله زیر درخت تو دشت بیهوش افتاده بود
برزان پسر خان اهالی به شکار رفته بود که این خبر را بهش دادند..
رفیقش با خنده نگاهش کرد
-انگار قسمتت اینه که این بار آهو شکار کنی🔥❤️🔥
به آن درخت که رسید شاخه ها را کنار زد و تن بیهوش زن را دید که در موهایش پیچیده شده بود
از زیبایی اش عنان از کف داد..رویش خم شد و انگشت از گردن تا بالای سینه اش کشید..ایستاد و درحالیکه از زن چشم در نمیداشت فریاد زد
-بیاریدش ده..همین امشب❌️🔥
https://t.me/+aTPFGCgMWUVjNDU0
https://t.me/+aTPFGCgMWUVjNDU0
https://t.me/+aTPFGCgMWUVjNDU0
https://t.me/+aTPFGCgMWUVjNDU0
https://t.me/+aTPFGCgMWUVjNDU0
https://t.me/+aTPFGCgMWUVjNDU0
-عاقبت زنای خرابی مثل تو همینه❌️
هوویش بود..یک زن بزرگ با دستهایی پر از النگوهای طلایی..آب داغ را بر سر دخترک ریخت و به موهایش چنگ زد
کل وجودش سوخت..هنوز خونریزی اش تمام نشده بود..زبیده حرص میخورد و به دستهایش به جانش افتاده بود..
او را به بیرون از حمام هل داد و روی زمین کشید
-توروخدا نکن..مگه من خواستم؟! من چیکارت کردم؟!
زمین پر از خون شده بود و زبیده با دیدنش موهای دختر کوچک را محکم چنگ زد
-خفه شو دختره بدکاره...فکر کردی نمیدونم از خدات بود از اون سگدونی نجاتت بدن؟!
رعنا از درد جیغ بلندی کشید که دست زبیده روی دهان کوچکش فرود آمد
-ننه من غریبم بازی در نیار..
یادش آمد قبل از آمدن به اینجا عروسکش را در راه انداخته بود
-عروسکم..عروسکمو میدی؟!
زبیده بی اهمیت به حرفش او را داخل آشپزخانه انداخت آهنگ داغ را محکم روی دستش کوبید جیغ و التماسهایش دل سنگ را آب میکرد..برای این چیزها خیلی کوچک بود..
کمی بعد او تن نیمه جان برهنه اش را با همان کوچکی داخل حیاط انداخت و لباسها را رویش پرت کرد
-که میخوای پسر بیاری وارث بشه آره؟! فکر بچه آوردن به سرت نزنه که داغشو رو دلت میذارم پتیاره..❌️
ده سال بعد
-یه زن پیدا کردم خان..خیلی خوشگله زیر درخت تو دشت بیهوش افتاده بود
برزان پسر خان اهالی به شکار رفته بود که این خبر را بهش دادند..
رفیقش با خنده نگاهش کرد
-انگار قسمتت اینه که این بار آهو شکار کنی🔥❤️🔥
به آن درخت که رسید شاخه ها را کنار زد و تن بیهوش زن را دید که در موهایش پیچیده شده بود
از زیبایی اش عنان از کف داد..رویش خم شد و انگشت از گردن تا بالای سینه اش کشید..ایستاد و درحالیکه از زن چشم در نمیداشت فریاد زد
-بیاریدش ده..همین امشب❌️🔥
https://t.me/+aTPFGCgMWUVjNDU0
https://t.me/+aTPFGCgMWUVjNDU0
https://t.me/+aTPFGCgMWUVjNDU0
https://t.me/+aTPFGCgMWUVjNDU0
https://t.me/+aTPFGCgMWUVjNDU0
https://t.me/+aTPFGCgMWUVjNDU0