_شکم تو.. باسن عقب.. قشنگ خم شو... آفرین دختر خوب.. حالا حرکت بده ببینم چی یاد گرفتی...
_میشه از پشتم بیای اینور...
متعجب از توی آینه روبه رو نگاهم میکنه خجالت زده و عرق کرده نگاهم و ازش میدزدم..
_پشتت مگه چی مشکلی داره.. حرکت و بزن کلی کار دارم امروز..
آخه مرتیکه یابو با کون هوا کرده اونم زیر نگاه خیره ات چطوری دمبل بزنم خب...
_این حرکت و باید سنگین زد... تا پایین خم شو.. پشتت و بده بالا بزار باسنت فرم بگیره..
کاری رو که گفته بود با هزار بدبختی انجام دادم. از توی آینه میدیدم چشمش به برآمدگی پشتمه...
_دارم درست میزنم؟
_آ... آره... آره... مطمئنی قبلا ورزش نمیکردی؟
منه احمق مربی فیتنس بودم اما به خاطر دوستم که میخواست یک آتو از پسر خاله اش بگیره مجبور شدم بیام باشگاهش ثبت نام کنم و حالا...
_چند سال پیش چند ماهی ایروبیک رفتم...
دستی به ته ریشش کشید و مشکوک خیره تنم شد... نگاهم به عضله های فرم گرفته و جذابش تو اون تاب و شلوارک افتاد.
لامصب عجب چیزی بود...
اگر یلدا از دوست دخترای رنگ و وارنگش و بی تعهدی خودش نمیگفت شاید منم مست قیافه و اندامش میشدم.
_جلسه بعد اومدی لباس کمتری بپوش یا حداقل جذب باشه.. اینجوری ماهیچه هاتو نمیبینم.
تا حالا دیدین کسی با هودی و شلوار شش جیب بره باشگاه!؟
خب من اومدم... نمیتونم بگم خودمم اندازه تو ماهیچه دارم و با لباس کمتر میفهمی ریگی به کفشمه.
_مربیییی...! یک لحظه میایییین؟
نگاهمون طرف دختر نیمتنه پوش چرخید.. من عوض اون عرق شرم ریختم..
تمام دارو ندارش و به اسم ورزش انداخته بود بیرون، انگار استخر پارتی اومده.
باشگاه مختلط بود و تمام دختراش از هر مدل تا تونسته بودن تو نشون دادن سرو سینه و باسنشون دست و دلبازی کرده بودن و هر بار یکی صداش میزد تا با کلی عشوه و تاب خوردن یه حرکت ازش بپرسه.
با رفتنش نفسی تازه کردم و زیر نظر گرفتمشون...
فقط حرکت ورزشی رو یاد میداد بدون هیچ تماس یا لاس زدنی..
این چه جورش بود... بهش نمیخورد بی سروپا یا ندید پدید باشه!
امروز دیگه روز آخر بود .. یک هفته تموم مثل ناشی ها اومدم و رفتم اما چیزی دستگیرم نشد.
_خسته نباشید...
از دیدنش اونم پشت سرم شوکه میشم..
داخل رختکن خانوما با یه نیم تنه کوتاه که حکم سوتین و داشت ایستاده بودم.
_شما اینجا چیکار میکنی؟
نگاهش روی عضلات بازو و ماهیچه های شکمم میچرخه... با خجالت دست هام و دور خودم میپیچم..
تا حالا انقدر تو دید یک مرد نبودم.
_برای چی به عنوان شاگردم ثبت نام کردی؟! اونم با این بدن ورزیده ... کار خداهه یا چند سال ورزش؟
خط نگاهش از خط سینه ام بالا اومد و به چشم هام رسید...
آب نداشته دهنم و قورت میدم... تازه میفهمم یلدا در مورد جاذبه ی پسر دایی اش چی میگفت..
از هر اینچ به اینچ ماهیچه هاش هورمون مردونه گی و خطر میبارید.
_چشمم و بد جور گرفتی از همون روز اول... دروغه بگم نفهمیدم زیر اون لباس های گل و گشاد چه لعبتی رو قایم کردی ...
مخصوصا وقتی حواست نبود و حرکات ورزشی رو از خودم بهتر میزدی..
اما این چشم های پدر درار پر شرمت.. با گونه هایی که با هر حرکت و نگاهم سرخ و سفید میشدن مستم میکرد.
قدمی به عقب و دنبالم میاد..
_ از این به بعد باهم کار میکنیم.. هر دو تنها خصوصی.. روی تک تک این وسیله های میخوام بوی تنت تو و رد دست های من باشه.. مفهومه که چی میگم.؟
_ولی....من....دیگه....نمیخوام....بیام
پوزخند شیطانی و چشم های وحشیش و تا حالا ندیده بودم..!
برای هیچ کدوم از دخترای باشگاه اینجور بی حیا و دریده نبود.
_اومدنت با خودت بوده رفتنت با من عزیزم... از الان به بعد شما متعلق به منی خانم کوچولو...
تمام این بدن خوردنی و اون چشم های نجیبت..
https://t.me/+HPFLo8e9r544NDZk
https://t.me/+HPFLo8e9r544NDZk
https://t.me/+HPFLo8e9r544NDZk
https://t.me/+HPFLo8e9r544NDZk
https://t.me/+HPFLo8e9r544NDZk
_میشه از پشتم بیای اینور...
متعجب از توی آینه روبه رو نگاهم میکنه خجالت زده و عرق کرده نگاهم و ازش میدزدم..
_پشتت مگه چی مشکلی داره.. حرکت و بزن کلی کار دارم امروز..
آخه مرتیکه یابو با کون هوا کرده اونم زیر نگاه خیره ات چطوری دمبل بزنم خب...
_این حرکت و باید سنگین زد... تا پایین خم شو.. پشتت و بده بالا بزار باسنت فرم بگیره..
کاری رو که گفته بود با هزار بدبختی انجام دادم. از توی آینه میدیدم چشمش به برآمدگی پشتمه...
_دارم درست میزنم؟
_آ... آره... آره... مطمئنی قبلا ورزش نمیکردی؟
منه احمق مربی فیتنس بودم اما به خاطر دوستم که میخواست یک آتو از پسر خاله اش بگیره مجبور شدم بیام باشگاهش ثبت نام کنم و حالا...
_چند سال پیش چند ماهی ایروبیک رفتم...
دستی به ته ریشش کشید و مشکوک خیره تنم شد... نگاهم به عضله های فرم گرفته و جذابش تو اون تاب و شلوارک افتاد.
لامصب عجب چیزی بود...
اگر یلدا از دوست دخترای رنگ و وارنگش و بی تعهدی خودش نمیگفت شاید منم مست قیافه و اندامش میشدم.
_جلسه بعد اومدی لباس کمتری بپوش یا حداقل جذب باشه.. اینجوری ماهیچه هاتو نمیبینم.
تا حالا دیدین کسی با هودی و شلوار شش جیب بره باشگاه!؟
خب من اومدم... نمیتونم بگم خودمم اندازه تو ماهیچه دارم و با لباس کمتر میفهمی ریگی به کفشمه.
_مربیییی...! یک لحظه میایییین؟
نگاهمون طرف دختر نیمتنه پوش چرخید.. من عوض اون عرق شرم ریختم..
تمام دارو ندارش و به اسم ورزش انداخته بود بیرون، انگار استخر پارتی اومده.
باشگاه مختلط بود و تمام دختراش از هر مدل تا تونسته بودن تو نشون دادن سرو سینه و باسنشون دست و دلبازی کرده بودن و هر بار یکی صداش میزد تا با کلی عشوه و تاب خوردن یه حرکت ازش بپرسه.
با رفتنش نفسی تازه کردم و زیر نظر گرفتمشون...
فقط حرکت ورزشی رو یاد میداد بدون هیچ تماس یا لاس زدنی..
این چه جورش بود... بهش نمیخورد بی سروپا یا ندید پدید باشه!
امروز دیگه روز آخر بود .. یک هفته تموم مثل ناشی ها اومدم و رفتم اما چیزی دستگیرم نشد.
_خسته نباشید...
از دیدنش اونم پشت سرم شوکه میشم..
داخل رختکن خانوما با یه نیم تنه کوتاه که حکم سوتین و داشت ایستاده بودم.
_شما اینجا چیکار میکنی؟
نگاهش روی عضلات بازو و ماهیچه های شکمم میچرخه... با خجالت دست هام و دور خودم میپیچم..
تا حالا انقدر تو دید یک مرد نبودم.
_برای چی به عنوان شاگردم ثبت نام کردی؟! اونم با این بدن ورزیده ... کار خداهه یا چند سال ورزش؟
خط نگاهش از خط سینه ام بالا اومد و به چشم هام رسید...
آب نداشته دهنم و قورت میدم... تازه میفهمم یلدا در مورد جاذبه ی پسر دایی اش چی میگفت..
از هر اینچ به اینچ ماهیچه هاش هورمون مردونه گی و خطر میبارید.
_چشمم و بد جور گرفتی از همون روز اول... دروغه بگم نفهمیدم زیر اون لباس های گل و گشاد چه لعبتی رو قایم کردی ...
مخصوصا وقتی حواست نبود و حرکات ورزشی رو از خودم بهتر میزدی..
اما این چشم های پدر درار پر شرمت.. با گونه هایی که با هر حرکت و نگاهم سرخ و سفید میشدن مستم میکرد.
قدمی به عقب و دنبالم میاد..
_ از این به بعد باهم کار میکنیم.. هر دو تنها خصوصی.. روی تک تک این وسیله های میخوام بوی تنت تو و رد دست های من باشه.. مفهومه که چی میگم.؟
_ولی....من....دیگه....نمیخوام....بیام
پوزخند شیطانی و چشم های وحشیش و تا حالا ندیده بودم..!
برای هیچ کدوم از دخترای باشگاه اینجور بی حیا و دریده نبود.
_اومدنت با خودت بوده رفتنت با من عزیزم... از الان به بعد شما متعلق به منی خانم کوچولو...
تمام این بدن خوردنی و اون چشم های نجیبت..
https://t.me/+HPFLo8e9r544NDZk
https://t.me/+HPFLo8e9r544NDZk
https://t.me/+HPFLo8e9r544NDZk
https://t.me/+HPFLo8e9r544NDZk
https://t.me/+HPFLo8e9r544NDZk