❤️ #لذتزنانه504 ❤️
عصبی و شاکی اومد سمتم. با دوتا دستش کوبید تخت سینه ام و گفت: ناراحتت میکنم؟ من دارم ناراحتت میکنم؟ برو گمشوووو
داشت دوباره میرفت سمت ماشین که مچ دستشو گرفتم و چرخوندمش سمتم جوری که افتاد تو بغلم.
بهش فرصت ندادم ازم فاصله بگیره و دستامو دورش حلقه کردم و چسبوندمش به خودم.
تقلا کرد از بغلم بیاد بیرون ولی بهش اجازه ندادم.
_هیششش... حق با توئه من بد رفتار کردم.هرچی میخوای داد بزن و دعوا کن ولی حق نداری قهر کنی و بری
_ولم کن... ولم کن من اشتباه کردم
_ناریا من اشتباه کردم ولی تو هم داری بدتر میکنیا، چیزی نگو که بعدا نتونی جمعش کنی
_تنهام، خسته ام، ترسیده ام، هیچ چیز و هیکس این کشور برام آشنا نیست. تنها نقطه ی امن من تو اینهمه تاریکی تویی که اینجوری...
از بغلم آوردمش بیرون و دستمو گذاشتم رو لباش و گفتم: میدونم...میدونم اشتباه کردم.
منم عصبی و ترسیده بودم.
میشه چند ساعت پیش رو فراموش کنی و انگار از همین الان تازه همو دیدیم شروع کنیم؟
باید آرومش میکردم. باید گندی که زده بودم رو جمعش میکردم تا بدتر نشده.
_نه نمیشه، آلزایمر ندارم که...
_ناریا خانم لطفا
_به یه شرط
تای ابرومو دادم بالا و گفتم: اونوقت چه شرطی؟
نگاهشو ازم گرفت و گفت: من...من... میترسم برم هتل..
_خب؟!
_میشه بیام پیش تو؟
_چییی؟؟
عصبی و شاکی اومد سمتم. با دوتا دستش کوبید تخت سینه ام و گفت: ناراحتت میکنم؟ من دارم ناراحتت میکنم؟ برو گمشوووو
داشت دوباره میرفت سمت ماشین که مچ دستشو گرفتم و چرخوندمش سمتم جوری که افتاد تو بغلم.
بهش فرصت ندادم ازم فاصله بگیره و دستامو دورش حلقه کردم و چسبوندمش به خودم.
تقلا کرد از بغلم بیاد بیرون ولی بهش اجازه ندادم.
_هیششش... حق با توئه من بد رفتار کردم.هرچی میخوای داد بزن و دعوا کن ولی حق نداری قهر کنی و بری
_ولم کن... ولم کن من اشتباه کردم
_ناریا من اشتباه کردم ولی تو هم داری بدتر میکنیا، چیزی نگو که بعدا نتونی جمعش کنی
_تنهام، خسته ام، ترسیده ام، هیچ چیز و هیکس این کشور برام آشنا نیست. تنها نقطه ی امن من تو اینهمه تاریکی تویی که اینجوری...
از بغلم آوردمش بیرون و دستمو گذاشتم رو لباش و گفتم: میدونم...میدونم اشتباه کردم.
منم عصبی و ترسیده بودم.
میشه چند ساعت پیش رو فراموش کنی و انگار از همین الان تازه همو دیدیم شروع کنیم؟
باید آرومش میکردم. باید گندی که زده بودم رو جمعش میکردم تا بدتر نشده.
_نه نمیشه، آلزایمر ندارم که...
_ناریا خانم لطفا
_به یه شرط
تای ابرومو دادم بالا و گفتم: اونوقت چه شرطی؟
نگاهشو ازم گرفت و گفت: من...من... میترسم برم هتل..
_خب؟!
_میشه بیام پیش تو؟
_چییی؟؟