💻🩸 #آرکــــــــــــــــا 🩸💻
#پـــارت_294
_پس معنی ادریس صورتی رو می دونی!
_اره.
_خوبه...اونقدرام خنگ نیستی! بهت امیدوار شدم.
عوضی در هر صورتی آدم رو قهوه ای می کرد.
غضب آلود گفتم:
_خب برای چی ادریس صورتی برام فرستادی؟
_حرفم و پس میگیرم...واقعا خنگی!
تقریبا جیغ زدم:
_مهراببببببببببببببببب.
_بابا یواش جیرجیرک...پرده گوشم جر خورد.
_جواب سوالم و بده!
_این همه دیشب غرورم و جلوی خودت و اون داداشت زیر پا گذاشتم و به علاقم اعتراف کردم...اونوقت تو خنگ تازه می پرسی برای چی ادریس صورتی فرستادی؟
لب گزیدم و دستم و بی اختیار روی قفسه ی سینم گذاشتم.
زیر دستم، قلبی بی تابانه در حال تپش بود.
قلبی که خودش و به مهراب تسلیم کرده بود!
ادامه داد:
_وقتی برای اولین بار، کنار اون هواپیما دیدمت، هیچ وقت فکرشم نمی کردم یه دختر جیغ جیغو خلبان انقدر برام مهم بشه...اون موقع از نظرم فقط یه مزاحم بودی! ولی حالا ببین! ببین اون دختر مزاحم چه طور شده تموم زندگیم.
چه قدر قشنگ حرف می زد!
درست مثل دیالوگ های یه فیلم عاشقانه و موندگار...
پرسید:
_تو چی نوا؟ تو هم به من علاقه داری؟
نفس در سینم حبس شد.
زمان اعتراف فرا رسیده بود!
سکوتم کمی طولانی شد که بی قرار، گفت:
_نمی خوای جواب بدی؟
می خواستم لب بشکافم و بگم ” آره ”
” خیلی خیلی می خوامت ”
” اصلا...اصلا می پرستمت ”
ولی نمی دونم چرا نتونستم.
#پـــارت_294
_پس معنی ادریس صورتی رو می دونی!
_اره.
_خوبه...اونقدرام خنگ نیستی! بهت امیدوار شدم.
عوضی در هر صورتی آدم رو قهوه ای می کرد.
غضب آلود گفتم:
_خب برای چی ادریس صورتی برام فرستادی؟
_حرفم و پس میگیرم...واقعا خنگی!
تقریبا جیغ زدم:
_مهراببببببببببببببببب.
_بابا یواش جیرجیرک...پرده گوشم جر خورد.
_جواب سوالم و بده!
_این همه دیشب غرورم و جلوی خودت و اون داداشت زیر پا گذاشتم و به علاقم اعتراف کردم...اونوقت تو خنگ تازه می پرسی برای چی ادریس صورتی فرستادی؟
لب گزیدم و دستم و بی اختیار روی قفسه ی سینم گذاشتم.
زیر دستم، قلبی بی تابانه در حال تپش بود.
قلبی که خودش و به مهراب تسلیم کرده بود!
ادامه داد:
_وقتی برای اولین بار، کنار اون هواپیما دیدمت، هیچ وقت فکرشم نمی کردم یه دختر جیغ جیغو خلبان انقدر برام مهم بشه...اون موقع از نظرم فقط یه مزاحم بودی! ولی حالا ببین! ببین اون دختر مزاحم چه طور شده تموم زندگیم.
چه قدر قشنگ حرف می زد!
درست مثل دیالوگ های یه فیلم عاشقانه و موندگار...
پرسید:
_تو چی نوا؟ تو هم به من علاقه داری؟
نفس در سینم حبس شد.
زمان اعتراف فرا رسیده بود!
سکوتم کمی طولانی شد که بی قرار، گفت:
_نمی خوای جواب بدی؟
می خواستم لب بشکافم و بگم ” آره ”
” خیلی خیلی می خوامت ”
” اصلا...اصلا می پرستمت ”
ولی نمی دونم چرا نتونستم.