💻🩸 #آرکــــــــــــــــا 🩸💻
#پـــارت_284
_امکان نداره...من تا به حال سابقه ی غش نداشتم...حتی توی بدترین شرایط.
نگاهش و ازم دزدید و به نقطه ی نا معلومی دوخت.
کاملا مشخص بود نمی تونه موقع دروغ گفتن تو چشمام نگاه کنه.
_منم تعجب کردم...ولی خب یهو از حال رفتی!
_از رفتار ضایعت کاملا مشخصه که داری دروغ میگی.
جوابی نداد که به سختی تقلا کردم و بالاخره تونستم سر جام بشینم.
نگاهی به اطراف انداختم و نالیدم:
_اصلا ساعت چنده؟
_یازده.
انگار که بهم برق سه فاز وصل کرده باشن، از جا پریدم و تقریبا داد زدم:
_چیییییی! یازده!؟
سر تکون داد.
_آره.
_وای خدا...بدبخت شدم...مراسمِ امشب!
چنگی به صورتم زدم و با ترس و لرز ضمیمه کردم:
_مامانم...واااااای.
_خب حالا تو هم...چیزی نشده که.
اخم غلیظی بین ابروهام نشست.
مطمئن بودم همه ی آتیشا از گور اون بلند میشه.
عصبی غریدم:
_تو چه بلایی سرم آوردی؟ هاااان؟
_هیچی...من کاری نکردم.
_آره ارواح عمت...تو اون چایی لعنتی چیزی ریخته بودی؟
_آره...ولی به خاطر خودت بود.
کارد می زدی خونم در نمیومد.
من مثل اسپند روی آتیش از شدت خشم و اضطراب در حال جلز و ولز بودم، اونوقت اون با ریلکسی تمام، می گفت ” به خاطر خودت بود ”
داد زدم:
_چرا؟ آخه چرا اینکارو کردی مهراب؟ چرا با آبروی من و خانوادم بازی کردی؟
#پـــارت_284
_امکان نداره...من تا به حال سابقه ی غش نداشتم...حتی توی بدترین شرایط.
نگاهش و ازم دزدید و به نقطه ی نا معلومی دوخت.
کاملا مشخص بود نمی تونه موقع دروغ گفتن تو چشمام نگاه کنه.
_منم تعجب کردم...ولی خب یهو از حال رفتی!
_از رفتار ضایعت کاملا مشخصه که داری دروغ میگی.
جوابی نداد که به سختی تقلا کردم و بالاخره تونستم سر جام بشینم.
نگاهی به اطراف انداختم و نالیدم:
_اصلا ساعت چنده؟
_یازده.
انگار که بهم برق سه فاز وصل کرده باشن، از جا پریدم و تقریبا داد زدم:
_چیییییی! یازده!؟
سر تکون داد.
_آره.
_وای خدا...بدبخت شدم...مراسمِ امشب!
چنگی به صورتم زدم و با ترس و لرز ضمیمه کردم:
_مامانم...واااااای.
_خب حالا تو هم...چیزی نشده که.
اخم غلیظی بین ابروهام نشست.
مطمئن بودم همه ی آتیشا از گور اون بلند میشه.
عصبی غریدم:
_تو چه بلایی سرم آوردی؟ هاااان؟
_هیچی...من کاری نکردم.
_آره ارواح عمت...تو اون چایی لعنتی چیزی ریخته بودی؟
_آره...ولی به خاطر خودت بود.
کارد می زدی خونم در نمیومد.
من مثل اسپند روی آتیش از شدت خشم و اضطراب در حال جلز و ولز بودم، اونوقت اون با ریلکسی تمام، می گفت ” به خاطر خودت بود ”
داد زدم:
_چرا؟ آخه چرا اینکارو کردی مهراب؟ چرا با آبروی من و خانوادم بازی کردی؟