Forward from: آرام
حاج خانوم نگاه به دختر جوان و زیبای درون ختم انعام کرد و پرسید:- مادر تو نشرالی یا عملی..؟!
دختر که از دست سوالات پی در پی حاج خانوم خندهاش گرفته بود سرخ شده لب زد:- اون نچراله حاج خانوم.. بله من کاملا طبیعیام.
- ماشالله چشمم کفه پات عین برگ گل میمونی.
دختر زیر لب تشکری کرد که حاج خانوم با خجالت خندید و ادامه داد:
- راستش ادیب... نوهام و میگم، هیکل توپر و سفید خیلی دوست داره... همیشه میگه عزیز جون من زن لاغر نمیخوام.
دختر متعجب نگاهی به پیر زن انداخت و گفت:
- خب الان اینا چه ربطی به من داره ..!
- ای بابا چقدر تو دیر میگیری دختر جان منظورم اینه پاشو بریم یه تُک پا تو حیاط تا ادیب داره دیگهای نذریو میشوره یه نظر ببینتت... شاید از خر شیطون پیاده شد و زن گرفت.
فک آیماه از نسخهای که حاج خانوم برایش پیچیده بود به زمین چسبید و سریع برخاست که از آن جمع فرار کند که همان لحظه ادیب یاللهای گفت و وارد خانه شد..
-ایناهاش خودشم اومد... مادر قربون قد و بالای رشیدش بره.
وقتی این ها را می گفت نگاه دخترک به رییس جوان و خوشپوش بانکشان افتاد و حاج خانوم با صدای بلندش آبرو برای آنها نگذاشت :
- ادیب جان بیا ببین چه عروس ترگل ورگلی برات پیدا کردم پسرم..! سفید و تپل همون جور که باب دندونت باشه .
با این حرف صدای خندههای خفه و ریز از گوشه و کنار بلند شد و ادیب با سری پایین و آیماه خجالت زده در حال فرار بودند که ....❌😂
https://t.me/+wDatIb9K3Q9lYjZk
https://t.me/+wDatIb9K3Q9lYjZk
https://t.me/+wDatIb9K3Q9lYjZk
حاج خانوم دختره رو تو ختم انعام خفت کرده ازش می پرسه هیکلت نچراله یا عمل کردی مادر..؟!🤣🤣🤣🤣
میگه برای نوهام که میخوام اما خبر نداره که اونا با هم همکارن و همه جوره لج همدیگرو در میارن😂😂😂😂😂
«توصیه ویژه ... برای خوندن این رمان بینهایت جذاب»
دختر که از دست سوالات پی در پی حاج خانوم خندهاش گرفته بود سرخ شده لب زد:- اون نچراله حاج خانوم.. بله من کاملا طبیعیام.
- ماشالله چشمم کفه پات عین برگ گل میمونی.
دختر زیر لب تشکری کرد که حاج خانوم با خجالت خندید و ادامه داد:
- راستش ادیب... نوهام و میگم، هیکل توپر و سفید خیلی دوست داره... همیشه میگه عزیز جون من زن لاغر نمیخوام.
دختر متعجب نگاهی به پیر زن انداخت و گفت:
- خب الان اینا چه ربطی به من داره ..!
- ای بابا چقدر تو دیر میگیری دختر جان منظورم اینه پاشو بریم یه تُک پا تو حیاط تا ادیب داره دیگهای نذریو میشوره یه نظر ببینتت... شاید از خر شیطون پیاده شد و زن گرفت.
فک آیماه از نسخهای که حاج خانوم برایش پیچیده بود به زمین چسبید و سریع برخاست که از آن جمع فرار کند که همان لحظه ادیب یاللهای گفت و وارد خانه شد..
-ایناهاش خودشم اومد... مادر قربون قد و بالای رشیدش بره.
وقتی این ها را می گفت نگاه دخترک به رییس جوان و خوشپوش بانکشان افتاد و حاج خانوم با صدای بلندش آبرو برای آنها نگذاشت :
- ادیب جان بیا ببین چه عروس ترگل ورگلی برات پیدا کردم پسرم..! سفید و تپل همون جور که باب دندونت باشه .
با این حرف صدای خندههای خفه و ریز از گوشه و کنار بلند شد و ادیب با سری پایین و آیماه خجالت زده در حال فرار بودند که ....❌😂
https://t.me/+wDatIb9K3Q9lYjZk
https://t.me/+wDatIb9K3Q9lYjZk
https://t.me/+wDatIb9K3Q9lYjZk
حاج خانوم دختره رو تو ختم انعام خفت کرده ازش می پرسه هیکلت نچراله یا عمل کردی مادر..؟!🤣🤣🤣🤣
میگه برای نوهام که میخوام اما خبر نداره که اونا با هم همکارن و همه جوره لج همدیگرو در میارن😂😂😂😂😂
«توصیه ویژه ... برای خوندن این رمان بینهایت جذاب»