#پناهگاه_طوفان
#پارت_هشتصد_دوازده
در جواب بردیا سری تکون دادم و بی حرف سوار ماشین شدم و شیشه رو تا آخر پایین زدم.
نیاز هم با زدن بوقی برای بردیا به راه افتاد و کمی که روند و صدایی از من در نیومد سنگینی نگاهش روی خودم حس میکردم.
+خوبی؟
_نه
نگاهم روی آدما چرخ میخورد و به این روزهام فکر میکردم.
+تموم میشه پناه.
_میدونم فقط نمیدونم چجوری تموم میشه.
+خدا بزرگه
سری به تایید تکون دادم و با کجخند محوی چشم بستم.
من همه اینارو میدونستم ولی نمیتونستم خودم دیگه به اون راه بزنم.
مدام تهدید میشدم و هیچ امنیتی برای خودم و خانواده ام نمیدیدم و هیچ اتفاق به خصوصی هم نمی افتاد و انگار قرار هم نبود بیافته.
صدای موزیک کمی بلند تر شد و سرعت ماشین بیشتر شد و من چشمامو بستم و سرم به صندلی تکیه دادم.
حال روحی میزونی نداشتم و نیاز به خلوت داشتم که ریکاوری کنم و حالم بهتر بشه.
+ببین مادر ببین مادر ببین مادر زمستونه!
+ببین احوالمو که مثل موی تو پریشونه…
قطره اشکی از گوشه چشمم چکید و کمی سرم به سمت شیشه متمایل کردم که نیاز هم با دیدن وضعم حالش خراب نشه.
+واسم رخت عزا تن کن همینجا شمع روشن کن!
+که امشب حال من عین شب شام غریبونه…
در لحظه دلم برای مامانم تنگ شده بود و دلم بغلش میخواست.
+حدیثی آیه ای چیزی بخون مادر پریشونم
+پریشونم که اینجایی و از چشم تو پنهونم!
کاش امشب میشد از شر تمام سیاهی های دنیا به بغل مامانم پناه ببرم.
امشب نمیخواستم پناه باشم. من از پناه بودن خسته شده بودم.
+بغل وا کن واسه پروانه های پیرهنم شاید
+بتونم تیکه هامو توی آغوشت بچسبونم….
نفسمو سنگین بیرون فرستادم و قطره اشک های بعدی پشت سر هم پایین غلتید و باعث شد لب روی هم فشار بدم که صدای هق هقم بلند نشه.
+یه جوری گریه کن دنیا بفهمه مادرم اینجاست
+تو میدونی فقط که پلک های آخرم اینجاست!
نمیدونم چی شده بود و چی توی وجودم انقدر امشب منو بهم ریخته بود ولی به معنای واقعی کلمه نیاز داشتم توی یک ارتفاع بایستم و فریاد بزنم.
+صدای گریه هاتو میشنوم دستاتو میبینم….
+بهم نزدیک شو نزدیک سنجاق سرم اینجاست
نگاه و لحن پر تهدید انوش و سکوت اجباری من در برابر تمام حرف های زورش حالم خراب کرده بود.
+جهان دیوونه ای بی دردسر میخواست من بودم
+که اهل سوختن بودم که اهل ساختن بودم!
فکر افتادن اتفاقی برای پرتو و یا پدر و مادرم روانم بهم می ریخت و کاش میتونستم خودم به نحوی خالی کنم.
+دلم میخواست از این لحظه های بی وزنی….
+به آغوش تو برگردم اگرچه بی بدن بودم
حجم زیادی از این غم از خشم سرکوب شده ام سر چشمه میگرفت و دلم میخواست تخلیه اش کنم.
+ببین مادر ببین مادر ببین مادر زمستونه
+ببین احوالمو که مثل موی تو پریشونه!
نیاز به کیسه بوکسم داشتم. نیاز به یک آدم که بتونم تا سر حد مرگ بزنمش
+واسم رخت عزا تن کن همینجا شمع روشن کن…
+که امشب حال من عین شب شام غریبونه!
#پارت_هشتصد_دوازده
در جواب بردیا سری تکون دادم و بی حرف سوار ماشین شدم و شیشه رو تا آخر پایین زدم.
نیاز هم با زدن بوقی برای بردیا به راه افتاد و کمی که روند و صدایی از من در نیومد سنگینی نگاهش روی خودم حس میکردم.
+خوبی؟
_نه
نگاهم روی آدما چرخ میخورد و به این روزهام فکر میکردم.
+تموم میشه پناه.
_میدونم فقط نمیدونم چجوری تموم میشه.
+خدا بزرگه
سری به تایید تکون دادم و با کجخند محوی چشم بستم.
من همه اینارو میدونستم ولی نمیتونستم خودم دیگه به اون راه بزنم.
مدام تهدید میشدم و هیچ امنیتی برای خودم و خانواده ام نمیدیدم و هیچ اتفاق به خصوصی هم نمی افتاد و انگار قرار هم نبود بیافته.
صدای موزیک کمی بلند تر شد و سرعت ماشین بیشتر شد و من چشمامو بستم و سرم به صندلی تکیه دادم.
حال روحی میزونی نداشتم و نیاز به خلوت داشتم که ریکاوری کنم و حالم بهتر بشه.
+ببین مادر ببین مادر ببین مادر زمستونه!
+ببین احوالمو که مثل موی تو پریشونه…
قطره اشکی از گوشه چشمم چکید و کمی سرم به سمت شیشه متمایل کردم که نیاز هم با دیدن وضعم حالش خراب نشه.
+واسم رخت عزا تن کن همینجا شمع روشن کن!
+که امشب حال من عین شب شام غریبونه…
در لحظه دلم برای مامانم تنگ شده بود و دلم بغلش میخواست.
+حدیثی آیه ای چیزی بخون مادر پریشونم
+پریشونم که اینجایی و از چشم تو پنهونم!
کاش امشب میشد از شر تمام سیاهی های دنیا به بغل مامانم پناه ببرم.
امشب نمیخواستم پناه باشم. من از پناه بودن خسته شده بودم.
+بغل وا کن واسه پروانه های پیرهنم شاید
+بتونم تیکه هامو توی آغوشت بچسبونم….
نفسمو سنگین بیرون فرستادم و قطره اشک های بعدی پشت سر هم پایین غلتید و باعث شد لب روی هم فشار بدم که صدای هق هقم بلند نشه.
+یه جوری گریه کن دنیا بفهمه مادرم اینجاست
+تو میدونی فقط که پلک های آخرم اینجاست!
نمیدونم چی شده بود و چی توی وجودم انقدر امشب منو بهم ریخته بود ولی به معنای واقعی کلمه نیاز داشتم توی یک ارتفاع بایستم و فریاد بزنم.
+صدای گریه هاتو میشنوم دستاتو میبینم….
+بهم نزدیک شو نزدیک سنجاق سرم اینجاست
نگاه و لحن پر تهدید انوش و سکوت اجباری من در برابر تمام حرف های زورش حالم خراب کرده بود.
+جهان دیوونه ای بی دردسر میخواست من بودم
+که اهل سوختن بودم که اهل ساختن بودم!
فکر افتادن اتفاقی برای پرتو و یا پدر و مادرم روانم بهم می ریخت و کاش میتونستم خودم به نحوی خالی کنم.
+دلم میخواست از این لحظه های بی وزنی….
+به آغوش تو برگردم اگرچه بی بدن بودم
حجم زیادی از این غم از خشم سرکوب شده ام سر چشمه میگرفت و دلم میخواست تخلیه اش کنم.
+ببین مادر ببین مادر ببین مادر زمستونه
+ببین احوالمو که مثل موی تو پریشونه!
نیاز به کیسه بوکسم داشتم. نیاز به یک آدم که بتونم تا سر حد مرگ بزنمش
+واسم رخت عزا تن کن همینجا شمع روشن کن…
+که امشب حال من عین شب شام غریبونه!