#پناهگاه_طوفان
#پارت_هشتصد_شش
با لبخند سری تکون داد و به گارسون اشاره زد و نگاهش توی نگاهم چرخوند.
+همینطوره درست میگی.
انوش به شدت مرد زرنگ و سیاست مداری بود و این پذیرش قطعا حرفی پشتش بود.
با اومدن گارسون سفارش هارو داد و کمی جلو اومد. دست هاشو توی هم قفل کرد و نگاهش توی نگاهم چرخ خورد.
+منم نسبت به رده بالایی ضعیف ترم و هر آن ممکنه له بشم. اصلا قانون طبیعت همینه.
شونه ای بالا انداخت و به صندلی تکیه زد و نگاهش داخل رستوران چرخوند.
+نیاز بقاس. دنیایی تصور کن که گربه ها موش هارو نخورن. چی میشه؟
در سکوت نگاهش کردم که لبخندش جمع شد.
+دنیا پر میشه از موش های کثیفی که بقیه رو آزار میدن.
باز هم سکوت کردم و به صدای خش خشی که توی گوشم می پیچید که حاصل وول وول کردن نیاز و بردیا بود گوش دادم.
+نمی خوای حرفی بزنی؟
لبخندی زدم و سری تکون دادم.
_دارم از تجربه هاتون استفاده می کنم.
انوش هم به تبع لبخندی زد و سر تکون داد.
+از همون روز اولی که دیدمت فهمیدم دختر زرنگی هستی.
_احتمالا برای همینم از روز اول ازم خوشتون نیومده.
انوش تک خنده ای کرد و ابرویی بالا انداخت.
+خیلی خودت دسته بالا گرفتی دخترجون.
+بزن به چاک بابا. مرتیکه نچسب هیز، چه زر زری هم می کنه.
با واکنش نیاز و پیچیدن صداش توی گوشم لبخندی زدم که انوش فکر کرد واکنشم به حرف اون بوده که لبخندش کم کم جمع شد و کمی اخم هاش در هم رفت.
با اومدن غذا نگاهم از انوش گرفتم و به گارسون که مشغول چیدن ظرف ها روی میز بود دادم و با اتمام کارش تشکری کردم که رفت.
نگاهم روی میز پر رنگ و لعاب مقابلم چرخید و روی ماهی کبابی شده توی بشقابم نشست و لبخندی زدم و به میز اشاره زدم.
_بفرمایید سرد میشه.
انوش تیز نگاهش ازم گرفت و به میز دوخت و اونم انگار ماهی طلایی شده توی بشقابم چشمش گرفته بود که نگاهش به سختی ازش گرفت.
_گفتین خودم کنار بکشم...
چنگال داخل ظرف سالاد چرخوندم و نگاهم به نگاه بالا اومده انوش دادم و با آرامش برگ کاهو داخل دهنم گذاشتم.
_از زندگی یاشار!
باز هم در سکوت نگاهم کرد که چنگال پایین آوردم و توی بشقاب گذاشتم و با دستمال دور لبم تمیز کردم.
_اینکه یک پدر...
پوزخندی زدم و مکثی کردم تا قشنگ کنایه داخل حرفم متوجه بشه.
_یک پدر! نگران زندگی پسرش باشه و روی آدم هایی که باهاش ارتباط دارن حساس باشه.
نگاهم تیز توی نگاهش چرخوندم.
_اونم کسی که پسرش عاشقش شده و شده مهم ترین بخش زندگی اش.
انوش پوزخندی زد و زیتونی توی دهنش گذاشت.
+اینجوری فکر می کنی؟
#پارت_هشتصد_شش
با لبخند سری تکون داد و به گارسون اشاره زد و نگاهش توی نگاهم چرخوند.
+همینطوره درست میگی.
انوش به شدت مرد زرنگ و سیاست مداری بود و این پذیرش قطعا حرفی پشتش بود.
با اومدن گارسون سفارش هارو داد و کمی جلو اومد. دست هاشو توی هم قفل کرد و نگاهش توی نگاهم چرخ خورد.
+منم نسبت به رده بالایی ضعیف ترم و هر آن ممکنه له بشم. اصلا قانون طبیعت همینه.
شونه ای بالا انداخت و به صندلی تکیه زد و نگاهش داخل رستوران چرخوند.
+نیاز بقاس. دنیایی تصور کن که گربه ها موش هارو نخورن. چی میشه؟
در سکوت نگاهش کردم که لبخندش جمع شد.
+دنیا پر میشه از موش های کثیفی که بقیه رو آزار میدن.
باز هم سکوت کردم و به صدای خش خشی که توی گوشم می پیچید که حاصل وول وول کردن نیاز و بردیا بود گوش دادم.
+نمی خوای حرفی بزنی؟
لبخندی زدم و سری تکون دادم.
_دارم از تجربه هاتون استفاده می کنم.
انوش هم به تبع لبخندی زد و سر تکون داد.
+از همون روز اولی که دیدمت فهمیدم دختر زرنگی هستی.
_احتمالا برای همینم از روز اول ازم خوشتون نیومده.
انوش تک خنده ای کرد و ابرویی بالا انداخت.
+خیلی خودت دسته بالا گرفتی دخترجون.
+بزن به چاک بابا. مرتیکه نچسب هیز، چه زر زری هم می کنه.
با واکنش نیاز و پیچیدن صداش توی گوشم لبخندی زدم که انوش فکر کرد واکنشم به حرف اون بوده که لبخندش کم کم جمع شد و کمی اخم هاش در هم رفت.
با اومدن غذا نگاهم از انوش گرفتم و به گارسون که مشغول چیدن ظرف ها روی میز بود دادم و با اتمام کارش تشکری کردم که رفت.
نگاهم روی میز پر رنگ و لعاب مقابلم چرخید و روی ماهی کبابی شده توی بشقابم نشست و لبخندی زدم و به میز اشاره زدم.
_بفرمایید سرد میشه.
انوش تیز نگاهش ازم گرفت و به میز دوخت و اونم انگار ماهی طلایی شده توی بشقابم چشمش گرفته بود که نگاهش به سختی ازش گرفت.
_گفتین خودم کنار بکشم...
چنگال داخل ظرف سالاد چرخوندم و نگاهم به نگاه بالا اومده انوش دادم و با آرامش برگ کاهو داخل دهنم گذاشتم.
_از زندگی یاشار!
باز هم در سکوت نگاهم کرد که چنگال پایین آوردم و توی بشقاب گذاشتم و با دستمال دور لبم تمیز کردم.
_اینکه یک پدر...
پوزخندی زدم و مکثی کردم تا قشنگ کنایه داخل حرفم متوجه بشه.
_یک پدر! نگران زندگی پسرش باشه و روی آدم هایی که باهاش ارتباط دارن حساس باشه.
نگاهم تیز توی نگاهش چرخوندم.
_اونم کسی که پسرش عاشقش شده و شده مهم ترین بخش زندگی اش.
انوش پوزخندی زد و زیتونی توی دهنش گذاشت.
+اینجوری فکر می کنی؟