#پناهگاه_طوفان
#پارت_هشتصد_سه
حاضر و آماده جلوی آینه ایستاده بودم و نگاه کلی به خودم انداختم.
محل قرار با بردیا و انوش هماهنگ کرده بودیم و حالا من با اینکه استرس داشتم ولی می خواستم برم و ببینم با چی طرفم.
باید می رفتم اول دفتر بردیا. چون قرار بود یک سری زلم زیمبو بهم آویزون کنه.
با رسیدن آژانس از خونه بیرون زدم و به سمت دفتر بردیا راه افتادم.
با رسیدن به دفتر سریع خودم به اتاق بردیا رسوندم و نگاهم روی پسر جوونی که توی اتاقش بود، چرخید.
_سلام.
هردو جوابم دادن و بردیا به صندلی اشاره زد.
+یک دوربین روی کیفت کار گذاشته میشه و تو باید اونو یک جوری تنظیم کنی که تصویر و صدا برای ما اوکی باشه که از طریق ایرپاد با هم هماهنگ می کنیم.
سری به نشانه تفهیم تکون دادم که پسر شروع به ور رفتن با کیفم کرد و بردیا مقابلم نشست.
+اصلا نگران نباش. چند نفر داخل خود رستوران و چند نفر بیرون مراقبتن.
به نشانه تشکر سری تکون دادم که ادامه داد.
+خودم و کیان و نیاز هم هواتو داریم و همون اطرافیم.
ابروم بالا پرید. نمی دونستم نیازم در جریانه.
_نیاز؟
+آره.
_نگفت میاد.
+والا من خیر ندیده از دهنم پرید اونم پاشو کرد تو یک کفش که یا میاد یا کنسله.
لبخندی زدم که بردیا اخمی کرد.
+خیلی لجبازه.
_ناراحتی؟
+خیر.
_افرین.
با اتمام کار پسر و توصیه های بردیا و البته گرفتن آژانس به سمت رستوران راه افتادم. البته که این قضیه آژانس هم پیشنهاد بردیا بود.
در واقع آژانس هم یکی از آدمای خودش بود و اینجوری معتقد بود امنیت بیشتری دارم.
با رسیدن به رستوران که خودمم دفعه اول بود که اومده بودم نگاهم روی تابلوش چرخید و بسم الله گویان واردش شدم.
+هنوز نیومده.
صدای بردیا توی گوشم بود و داشت آمار داخل رستوران می داد.
حس اون مامور مخفی داشتم که مامور های پشتیبانی همه با لباس شخصی دورشن و هواشو دارن و قراره یک محموله بزرگ مواد مخدر کشف و ضبط کنه.
با ورودم به رستوران نگاهم داخلش چرخید و روی میزی که بردیا قبلا گفته بود رفتم و نشستم.
+خوبه قشنگ تو دیدمی.
_میگم وسط حرف اون تو گوشم حرف نزنی سه شه.
+نه حواسم هست.
_خوبه.
گوشیم در آوردم و مثلا خودم با گوشیم سر گرم کردم. البته که به خاطر اون جی پی اس یاشار مجبور بودم گوشی قدیمی مو بیارم.
+پناه.
با شنیدن صدای نیاز لبخندی زدم.
_هوم.
+زر اضافی زد تعارف نکنیا برن دهن مهنش پر خون کن، خودم میام کمک.
+شما لازم نیست نصیحتش کنی.
با شنیدن صدای محو بردیا لبخندی زدم.
+اومد پناه، حواست باشه.
#پارت_هشتصد_سه
حاضر و آماده جلوی آینه ایستاده بودم و نگاه کلی به خودم انداختم.
محل قرار با بردیا و انوش هماهنگ کرده بودیم و حالا من با اینکه استرس داشتم ولی می خواستم برم و ببینم با چی طرفم.
باید می رفتم اول دفتر بردیا. چون قرار بود یک سری زلم زیمبو بهم آویزون کنه.
با رسیدن آژانس از خونه بیرون زدم و به سمت دفتر بردیا راه افتادم.
با رسیدن به دفتر سریع خودم به اتاق بردیا رسوندم و نگاهم روی پسر جوونی که توی اتاقش بود، چرخید.
_سلام.
هردو جوابم دادن و بردیا به صندلی اشاره زد.
+یک دوربین روی کیفت کار گذاشته میشه و تو باید اونو یک جوری تنظیم کنی که تصویر و صدا برای ما اوکی باشه که از طریق ایرپاد با هم هماهنگ می کنیم.
سری به نشانه تفهیم تکون دادم که پسر شروع به ور رفتن با کیفم کرد و بردیا مقابلم نشست.
+اصلا نگران نباش. چند نفر داخل خود رستوران و چند نفر بیرون مراقبتن.
به نشانه تشکر سری تکون دادم که ادامه داد.
+خودم و کیان و نیاز هم هواتو داریم و همون اطرافیم.
ابروم بالا پرید. نمی دونستم نیازم در جریانه.
_نیاز؟
+آره.
_نگفت میاد.
+والا من خیر ندیده از دهنم پرید اونم پاشو کرد تو یک کفش که یا میاد یا کنسله.
لبخندی زدم که بردیا اخمی کرد.
+خیلی لجبازه.
_ناراحتی؟
+خیر.
_افرین.
با اتمام کار پسر و توصیه های بردیا و البته گرفتن آژانس به سمت رستوران راه افتادم. البته که این قضیه آژانس هم پیشنهاد بردیا بود.
در واقع آژانس هم یکی از آدمای خودش بود و اینجوری معتقد بود امنیت بیشتری دارم.
با رسیدن به رستوران که خودمم دفعه اول بود که اومده بودم نگاهم روی تابلوش چرخید و بسم الله گویان واردش شدم.
+هنوز نیومده.
صدای بردیا توی گوشم بود و داشت آمار داخل رستوران می داد.
حس اون مامور مخفی داشتم که مامور های پشتیبانی همه با لباس شخصی دورشن و هواشو دارن و قراره یک محموله بزرگ مواد مخدر کشف و ضبط کنه.
با ورودم به رستوران نگاهم داخلش چرخید و روی میزی که بردیا قبلا گفته بود رفتم و نشستم.
+خوبه قشنگ تو دیدمی.
_میگم وسط حرف اون تو گوشم حرف نزنی سه شه.
+نه حواسم هست.
_خوبه.
گوشیم در آوردم و مثلا خودم با گوشیم سر گرم کردم. البته که به خاطر اون جی پی اس یاشار مجبور بودم گوشی قدیمی مو بیارم.
+پناه.
با شنیدن صدای نیاز لبخندی زدم.
_هوم.
+زر اضافی زد تعارف نکنیا برن دهن مهنش پر خون کن، خودم میام کمک.
+شما لازم نیست نصیحتش کنی.
با شنیدن صدای محو بردیا لبخندی زدم.
+اومد پناه، حواست باشه.