#پناهگاه_طوفان
#پارت_هشتصد_یک
یاشار پوزخندی زد و سری تکون داد.
+همیشه از اینکه انوش خیلی زود آمار کارامو در میآورد شاکی بودم و به همه هم شک داشتم ولی این آشغال به حدی محترم بود که فکرشم نمی کردم زیر خواب انوش باشه.
لب زیر دندون کشیدم، نگاهم ازش گرفتم و به میز دوختم.
+چقدر از این دختره مطمئنی؟
سوالی نگاهش کردم.
_کدوم؟
+همین رفیقت که قراره به عنوان منشی بیاد دیگه
_اها. دختر خوبیه.
+وضع مالی اش چطوره؟
خب الان من چی میگفتم؟ اسم طرف یادم نبود دیگه چه برسه این چیزا.
_راستش خیلی صمیمی نیستیم ولی فکر میکنم وضع معمولی دارن. چطور؟
+میخوام خودش به پول نفروشه.
سری تکون دادم.
_نه دختر چشم و دل سیریه. جدا از اون با خانواده و آبرو داره.
+خوبه.
از جا بلند شدم و به سمت در رفتم که نگاهش دنبالم اومد.
+کجا؟
_قهوه نمی خواستی مگه؟
+نمی خواد بشین.
سری تکون دادم.
_تعارف که نداریم، غریبه هم نیستم. الان درست می کنم فقط چیز دیگه ای نمی خوای؟
+نه سرم درد می کنه یک قهوه بخورم، نیاز دارم بهش.
سری تکون دادم و از اتاق بیرون اومدم و وارد آشپزخونه شدم.
مشغول درست کردن قهوه شدم و در همون حین پیامی به بردیا دادم که هم ارسال شد گوشیم زنگ خورد و نگاهم روی اسم بردیا چرخید.
خب گاگول من اگه می تونستم حرف بزنم خودم زنگت می زدم، لابد یک دلیلی داشته پیام دادم بهت.
تماس وصل کردم و توی کمد مخصوص داروها دنبال قرص استامینوفن گشتم.
+سلام. اوکی شد؟
_بله اوکی شد.
+عالیه.
نگاهم بیرون چرخید تا از نبود کسی توی سالن خیالم راحت بشه.
_اره باهاش هماهنگ کن بیاد فردا.
+حتما چی گفتی حالا؟
قرص از بین باقی قرص ها بیرون کشیدم و توی بشقابی گذاشتم
_یک سوال ازت بپرسم؟
+بپرس.
_فکر می کنی چرا پیام دادم.
کمی فکر کرد و من توی این فاصله لیوان از یخچال پر آب کردم.
+نمی تونی حرف بزنی؟
_افرین.
بردیا خندید و من لیوان توی بشقاب گذاشتم.
+اوکی تنها شدی زنگم بزن.
_اوکی.
+فقط یک سوال بپرسم با بله و نه جواب بده.
_بپرس.
+در مورد انوش باهاش حرف زدی.
قهوه آماده بود و من دوتا فنجون داخل سینی گذاشتم.
_نه.
+می خوای حرف بزنی؟
#پارت_هشتصد_یک
یاشار پوزخندی زد و سری تکون داد.
+همیشه از اینکه انوش خیلی زود آمار کارامو در میآورد شاکی بودم و به همه هم شک داشتم ولی این آشغال به حدی محترم بود که فکرشم نمی کردم زیر خواب انوش باشه.
لب زیر دندون کشیدم، نگاهم ازش گرفتم و به میز دوختم.
+چقدر از این دختره مطمئنی؟
سوالی نگاهش کردم.
_کدوم؟
+همین رفیقت که قراره به عنوان منشی بیاد دیگه
_اها. دختر خوبیه.
+وضع مالی اش چطوره؟
خب الان من چی میگفتم؟ اسم طرف یادم نبود دیگه چه برسه این چیزا.
_راستش خیلی صمیمی نیستیم ولی فکر میکنم وضع معمولی دارن. چطور؟
+میخوام خودش به پول نفروشه.
سری تکون دادم.
_نه دختر چشم و دل سیریه. جدا از اون با خانواده و آبرو داره.
+خوبه.
از جا بلند شدم و به سمت در رفتم که نگاهش دنبالم اومد.
+کجا؟
_قهوه نمی خواستی مگه؟
+نمی خواد بشین.
سری تکون دادم.
_تعارف که نداریم، غریبه هم نیستم. الان درست می کنم فقط چیز دیگه ای نمی خوای؟
+نه سرم درد می کنه یک قهوه بخورم، نیاز دارم بهش.
سری تکون دادم و از اتاق بیرون اومدم و وارد آشپزخونه شدم.
مشغول درست کردن قهوه شدم و در همون حین پیامی به بردیا دادم که هم ارسال شد گوشیم زنگ خورد و نگاهم روی اسم بردیا چرخید.
خب گاگول من اگه می تونستم حرف بزنم خودم زنگت می زدم، لابد یک دلیلی داشته پیام دادم بهت.
تماس وصل کردم و توی کمد مخصوص داروها دنبال قرص استامینوفن گشتم.
+سلام. اوکی شد؟
_بله اوکی شد.
+عالیه.
نگاهم بیرون چرخید تا از نبود کسی توی سالن خیالم راحت بشه.
_اره باهاش هماهنگ کن بیاد فردا.
+حتما چی گفتی حالا؟
قرص از بین باقی قرص ها بیرون کشیدم و توی بشقابی گذاشتم
_یک سوال ازت بپرسم؟
+بپرس.
_فکر می کنی چرا پیام دادم.
کمی فکر کرد و من توی این فاصله لیوان از یخچال پر آب کردم.
+نمی تونی حرف بزنی؟
_افرین.
بردیا خندید و من لیوان توی بشقاب گذاشتم.
+اوکی تنها شدی زنگم بزن.
_اوکی.
+فقط یک سوال بپرسم با بله و نه جواب بده.
_بپرس.
+در مورد انوش باهاش حرف زدی.
قهوه آماده بود و من دوتا فنجون داخل سینی گذاشتم.
_نه.
+می خوای حرف بزنی؟