-ناپدریش سال ها بهش تجاوز کرده. خانوادهاش فهمیدن و دختره رو انداختن بیرون!
-آخ بمیرم براش چه خانواده بیرحمی. چرا این کارو کردن آخه جای حمایتشونه؟!
-والا میگن دختره ناپدریشو کشته... خرخرهشو جوییده!
-هین چی داری میگی؟ اصلاً به جثه ضریفش نمیاد!
بخاطر حرف های پرستارها بیشتر زیر ملحفه جمع شدم.
همین بود... هیچکس باور نمیکرد اون شیطان رو من نکشتم!
باور نمیکردن درست وقتی اون عوضی میخواست دوباره بهم دست درازی کنه، یه گرگ بزرگ از پنجره خونه اومد تو و خرخره شو پاره کرد!
هیچوقت نمیتونستم همچین چیزی رو ثابت کنم!
احتمالا بخاطر کشتن اون لعنتی تا ابد یا مُهر قاتل بودن یا دیوونه بودن رو باید حمل میکردم!
https://t.me/+zE8RSfdROZY3ODg0
-بلندشو... بلندشو عزیزم باید بریم.
با صدای بَم و مردونه ای کنار گوشم به سختی چشم باز کردم و به مرد زیبا و تنومندی که روی تنم خیمه زده بود، نگاه کردم.
-شما... شما کی هستی؟ منو از کجا میشناسی؟!
چشماش جوری با شیفتگی خیره ام بود که انگار زیباترین زن روی کره خاکی ام!
و وقتی خم شد و محکم گونهمو بوسید، حتی بیشتر گیج شدم!
-جواب همه سوال هاتو بهت میدم عروسک خانوم ولی اول باید از اینجا بریم بیرون... تو که دلت نمیخواد تا آخر عمر تو این کلینیک نگهت دارن هان؟!
نه البته که نمیخواستم!
تند سرمو به چپ و راست تکون دادم.
-نمیخوام اصلا نمیخوام.
-آفرین دخترعاقل من. پس حالا که نمیخوای بیا اول از این خراب شده ببرمت بیرون.
دستشو گرفتم و اجازه دادم کمکم کنه از تخت بیام پایین.
حتی نمیدونستم چرا دارم به حرفش گوش میدم!
ولی انقدر مهربون نگاهم میکرد و زیرلب قربون صدقه ام میرفت که اگه میخواستم هم نمیتونستم بهش اعتماد نکنم!
-آروم بپوش عروسک مراقب زخمات باش.
لباسمو پوشیدم تا خواستم بگم بریم با شنیدن زمزمه زیرلبیش که میگفت
حرومزاده ببین چیکار کرده با تن برگ گلم... حقش بود فقط گردنش نه تا خشتک باید تیکه پاره اش می کردم.
سرجام خشکم زد و...
https://t.me/+zE8RSfdROZY3ODg0
https://t.me/+zE8RSfdROZY3ODg0
https://t.me/+zE8RSfdROZY3ODg0
-آخ بمیرم براش چه خانواده بیرحمی. چرا این کارو کردن آخه جای حمایتشونه؟!
-والا میگن دختره ناپدریشو کشته... خرخرهشو جوییده!
-هین چی داری میگی؟ اصلاً به جثه ضریفش نمیاد!
بخاطر حرف های پرستارها بیشتر زیر ملحفه جمع شدم.
همین بود... هیچکس باور نمیکرد اون شیطان رو من نکشتم!
باور نمیکردن درست وقتی اون عوضی میخواست دوباره بهم دست درازی کنه، یه گرگ بزرگ از پنجره خونه اومد تو و خرخره شو پاره کرد!
هیچوقت نمیتونستم همچین چیزی رو ثابت کنم!
احتمالا بخاطر کشتن اون لعنتی تا ابد یا مُهر قاتل بودن یا دیوونه بودن رو باید حمل میکردم!
https://t.me/+zE8RSfdROZY3ODg0
-بلندشو... بلندشو عزیزم باید بریم.
با صدای بَم و مردونه ای کنار گوشم به سختی چشم باز کردم و به مرد زیبا و تنومندی که روی تنم خیمه زده بود، نگاه کردم.
-شما... شما کی هستی؟ منو از کجا میشناسی؟!
چشماش جوری با شیفتگی خیره ام بود که انگار زیباترین زن روی کره خاکی ام!
و وقتی خم شد و محکم گونهمو بوسید، حتی بیشتر گیج شدم!
-جواب همه سوال هاتو بهت میدم عروسک خانوم ولی اول باید از اینجا بریم بیرون... تو که دلت نمیخواد تا آخر عمر تو این کلینیک نگهت دارن هان؟!
نه البته که نمیخواستم!
تند سرمو به چپ و راست تکون دادم.
-نمیخوام اصلا نمیخوام.
-آفرین دخترعاقل من. پس حالا که نمیخوای بیا اول از این خراب شده ببرمت بیرون.
دستشو گرفتم و اجازه دادم کمکم کنه از تخت بیام پایین.
حتی نمیدونستم چرا دارم به حرفش گوش میدم!
ولی انقدر مهربون نگاهم میکرد و زیرلب قربون صدقه ام میرفت که اگه میخواستم هم نمیتونستم بهش اعتماد نکنم!
-آروم بپوش عروسک مراقب زخمات باش.
لباسمو پوشیدم تا خواستم بگم بریم با شنیدن زمزمه زیرلبیش که میگفت
حرومزاده ببین چیکار کرده با تن برگ گلم... حقش بود فقط گردنش نه تا خشتک باید تیکه پاره اش می کردم.
سرجام خشکم زد و...
https://t.me/+zE8RSfdROZY3ODg0
https://t.me/+zE8RSfdROZY3ODg0
https://t.me/+zE8RSfdROZY3ODg0