#پناهگاه_طوفان
#پارت_هفتصد_نود_هشت
نگاهم از میز گرفتم و به سپنتا دادم.
_جان؟
+ناراحت شدی؟
چی گفته بود مگه که ناراحت شم! وای خدا چرا مغزم داشت رو به زوال می رفت. داشتم آلزایمر می گرفتم.
_نه.
+کاملا مشخصه.
_نه، فقط فکرم درگیر شد.
+درگیر چی؟
خب الان دیگه واقعا موقعیت این بود که بحث وسط بکشم، فقط باید می دونستم چجوری مدیریتش کنم.
_اسم دوستم.
گیج نگاهم کرد.
+ها!
_اسم دوستم یادم نمیاد.
لب های سپنتا با مکث به لبخند کش اومد.
+بوی پیری به مشامم می رسه.
پشت چشمی نازک کردم.
_جدیدا تو آب نمکی چیزی می خوابی یا مصرف خیارشورت رفته بالا؟
+هیچ کدوم فقط از شوهرت دوری میکنم، نه که خیلی یوبسه دوری ازش باعث میشه آدم رو بیاد.
حیف نمی خواستم بحث منحرف کنم وگرنه بهش میگفتم یوبس کیه برای همینم به چشم غره ای اکتفا کردم.
_رفیقم چند وقته گفت دنبال کار می گرده. اتفاقا سابقه منشی گری هم داشت.
کمی فکر کردم تا هم تعاریف بردیا رو یادم بیاد و هم جمله بندی ام درست کنم.
_اگه اشتباه نکنم توی یک شرکت توزیع مواد غذایی یا همچین چیزی کار میکرده.
سپنتا که حالا جدی بهم گوش می داد سری تکون داد و نگاهش توی صورتم چرخید.
_نمیدونم چرا اومده بیرون از کارش ولی می دونم دختر خوب و درستیه.
+چند سالشه، مجرده یا متاهل؟
با لبخند محوی چشمام تو حدقه چرخوندم.
_تو کارش تاثیر داره؟
سپنتا لبخند محوی زد و به صندلی تکیه زد.
+می خوام ببینم منشی که داری واسه شوهرت پیشنهاد میدی چجوریه. چقدر ریسک پذیری.
_چه ربطی داره؟
+ربط نداره؟
_نه.
لبخندش عمق گرفت و من کاملا جدی نگاهش کردم.
_طرف مقابلت اگه درست باشه هرجا باشه با هرکی باشه ازش خیالت راحته، اگه هم نباشه جا و آدم برای ولنگاری زیاده.
لبخند سپنتا جمع شد و کاملا جدی سری تکون داد.
+درسته.
_چون دنبال منشی می گشتین و این قبلی هم اینجوری شد گفتم بهتون یک آدم مطمئن پیشنهاد بدم، وگرنه برای من یکی حداقل فرقی نداره کی اینجا کار می کنه کی نمی کنه.
+خب حالا نزن. یک خبر بگیر ببین اگه هنوز بیکاره بگو بیاد شرکت.
واو چه زود؛ فکر کردم باید کلی آپشن بدم.
_جدی؟
+آره دیگه اگه تو تاییدش کنی تمومه. کار منم راحت تره هم لازم نیست کلی بگردم، هم یاشار بفهمه رفیق توعه و تو سفارشش کردی دیگه گیر الکی نمیده.
لبخندی زدم که سراسر از سر رضایت بود.
عالی شد. من حتی اسم طرف یادم نبود ولی نقشه ام گرفته بود و چی از این بهتر.
_باشه پس میگم بیاد.
+آره بگو بیا مدارکشم بیاره تا اگه اوکی شد زودتر کاراشو بکنیم. بدون منشی اینجا رسما فلجیم. از صبح شدم له له دوست پسرت.
#پارت_هفتصد_نود_هشت
نگاهم از میز گرفتم و به سپنتا دادم.
_جان؟
+ناراحت شدی؟
چی گفته بود مگه که ناراحت شم! وای خدا چرا مغزم داشت رو به زوال می رفت. داشتم آلزایمر می گرفتم.
_نه.
+کاملا مشخصه.
_نه، فقط فکرم درگیر شد.
+درگیر چی؟
خب الان دیگه واقعا موقعیت این بود که بحث وسط بکشم، فقط باید می دونستم چجوری مدیریتش کنم.
_اسم دوستم.
گیج نگاهم کرد.
+ها!
_اسم دوستم یادم نمیاد.
لب های سپنتا با مکث به لبخند کش اومد.
+بوی پیری به مشامم می رسه.
پشت چشمی نازک کردم.
_جدیدا تو آب نمکی چیزی می خوابی یا مصرف خیارشورت رفته بالا؟
+هیچ کدوم فقط از شوهرت دوری میکنم، نه که خیلی یوبسه دوری ازش باعث میشه آدم رو بیاد.
حیف نمی خواستم بحث منحرف کنم وگرنه بهش میگفتم یوبس کیه برای همینم به چشم غره ای اکتفا کردم.
_رفیقم چند وقته گفت دنبال کار می گرده. اتفاقا سابقه منشی گری هم داشت.
کمی فکر کردم تا هم تعاریف بردیا رو یادم بیاد و هم جمله بندی ام درست کنم.
_اگه اشتباه نکنم توی یک شرکت توزیع مواد غذایی یا همچین چیزی کار میکرده.
سپنتا که حالا جدی بهم گوش می داد سری تکون داد و نگاهش توی صورتم چرخید.
_نمیدونم چرا اومده بیرون از کارش ولی می دونم دختر خوب و درستیه.
+چند سالشه، مجرده یا متاهل؟
با لبخند محوی چشمام تو حدقه چرخوندم.
_تو کارش تاثیر داره؟
سپنتا لبخند محوی زد و به صندلی تکیه زد.
+می خوام ببینم منشی که داری واسه شوهرت پیشنهاد میدی چجوریه. چقدر ریسک پذیری.
_چه ربطی داره؟
+ربط نداره؟
_نه.
لبخندش عمق گرفت و من کاملا جدی نگاهش کردم.
_طرف مقابلت اگه درست باشه هرجا باشه با هرکی باشه ازش خیالت راحته، اگه هم نباشه جا و آدم برای ولنگاری زیاده.
لبخند سپنتا جمع شد و کاملا جدی سری تکون داد.
+درسته.
_چون دنبال منشی می گشتین و این قبلی هم اینجوری شد گفتم بهتون یک آدم مطمئن پیشنهاد بدم، وگرنه برای من یکی حداقل فرقی نداره کی اینجا کار می کنه کی نمی کنه.
+خب حالا نزن. یک خبر بگیر ببین اگه هنوز بیکاره بگو بیاد شرکت.
واو چه زود؛ فکر کردم باید کلی آپشن بدم.
_جدی؟
+آره دیگه اگه تو تاییدش کنی تمومه. کار منم راحت تره هم لازم نیست کلی بگردم، هم یاشار بفهمه رفیق توعه و تو سفارشش کردی دیگه گیر الکی نمیده.
لبخندی زدم که سراسر از سر رضایت بود.
عالی شد. من حتی اسم طرف یادم نبود ولی نقشه ام گرفته بود و چی از این بهتر.
_باشه پس میگم بیاد.
+آره بگو بیا مدارکشم بیاره تا اگه اوکی شد زودتر کاراشو بکنیم. بدون منشی اینجا رسما فلجیم. از صبح شدم له له دوست پسرت.