#پناهگاه_طوفان
#پارت_هفتصد_نود_هفت
نگاهم دوباره به چهره زن دادم. سپنتا اومد و پشت میز نشست.
_چهره زیبا و معصومی دارن.
+آره مثل شخصیتش.
_خدا حفظشون کنه.
به تشکر سری تکان داد و ظرف کلوچه خرمایی رو به سمتم گرفت.
+مرسی. بردار روشن شی.
کلوچه ای برداشتم و سری به تشکر تکون دادم.
_مرسی.
+نخعی رو هم دیدی؟
حالا یاشار حتما باید هرچی گفتم به سپنتا آمار میداد!
_اره فکر کنم. مطمئن نیستم ولی خب شبیه اش بود.
سپنتا سری تکون داد و من خودم با خوردن کلوچه مشغول کردم.
+یاشار امروز خیلی اعصاب میزونی نداره خیلی خوب کاری کردی اومدی، البته که یاشار هیچ وقت اعصاب میزونی نداره ولی خب امروز خیلی بدتره.
پوکر نگاهش کردم که خندید و شونه ای بالا انداخت.
+والا ناراحتی نداره. بالاخره پارتنر هرکسی یک سری مشکلات داره، مثلا یاشار کلا مشکله یک سری خوبیا هم داره که مهم ترینش پول و قیافه اس.
_تو خوبی!
ابرویی بالا انداخت.
+اوه غیرتی هم هستی که. ببینم بلا نکنه دیدی این منشیه خوشگله زیرآبش زدی شوهرت تور نکنه.
گیج و مات نگاهش کردم.
_چی میگی؟
+دروغ میگم مگه! سیاست شما خانما دنیا رو بهم می ریزه، نعوذبالله خدا حریفتون نیست.
سری به تاسف تکون دادم.
_ماهواره دارین؟
رنگ نگاهش عوض شد.
+واسه چی؟
_دارین؟
+آره.
_هی گفتن این شبکه های خارجی روی شخصیت بچه ها تاثیر می ذاره ها.
با دست بهش اشاره کردم.
_بیا اینم یک نمونه اش. کمتر فیلم ترکی ببین روی ناخودآگاهت تاثیر گذاشته.
سپنتا خندید و سری به مسخره تکون داد.
+نه خوب بود خوشم اومد.
سری به تاسف تکون دادم که چشمکی زد.
+ولی خوب مارو بیچاره کردیا.
_چرا باز! من چیکار به تو دارم اخه؟
+من دریده شدم تا این هدایت پیدا کرده بودم حالا که این جوری شده یاشار مگه دیگه کسی قبول می کنه. همینجوری هزارتا عیب و ایراد می گیره دیگه، الان که هیچی انگار میخوام براش زن بگیرم.
نگاهم با اخم ازش گرفتم و صدای خنده اش به گوشم رسید.
+خب حالا ترش نکن گفتم انگار.
بهترین فرصت برای وسط کشیدن بحث فامیل بردیا بود.
هرچی زور زدم اسمش یادم نمیومد. همینطور که خیره میز مقابلم بودم تلاش می کردم که یادم بیاد اسم دختره چی بود.
یعنی ماهی حافظه بهتری از من داشت.
+پناه.
#پارت_هفتصد_نود_هفت
نگاهم دوباره به چهره زن دادم. سپنتا اومد و پشت میز نشست.
_چهره زیبا و معصومی دارن.
+آره مثل شخصیتش.
_خدا حفظشون کنه.
به تشکر سری تکان داد و ظرف کلوچه خرمایی رو به سمتم گرفت.
+مرسی. بردار روشن شی.
کلوچه ای برداشتم و سری به تشکر تکون دادم.
_مرسی.
+نخعی رو هم دیدی؟
حالا یاشار حتما باید هرچی گفتم به سپنتا آمار میداد!
_اره فکر کنم. مطمئن نیستم ولی خب شبیه اش بود.
سپنتا سری تکون داد و من خودم با خوردن کلوچه مشغول کردم.
+یاشار امروز خیلی اعصاب میزونی نداره خیلی خوب کاری کردی اومدی، البته که یاشار هیچ وقت اعصاب میزونی نداره ولی خب امروز خیلی بدتره.
پوکر نگاهش کردم که خندید و شونه ای بالا انداخت.
+والا ناراحتی نداره. بالاخره پارتنر هرکسی یک سری مشکلات داره، مثلا یاشار کلا مشکله یک سری خوبیا هم داره که مهم ترینش پول و قیافه اس.
_تو خوبی!
ابرویی بالا انداخت.
+اوه غیرتی هم هستی که. ببینم بلا نکنه دیدی این منشیه خوشگله زیرآبش زدی شوهرت تور نکنه.
گیج و مات نگاهش کردم.
_چی میگی؟
+دروغ میگم مگه! سیاست شما خانما دنیا رو بهم می ریزه، نعوذبالله خدا حریفتون نیست.
سری به تاسف تکون دادم.
_ماهواره دارین؟
رنگ نگاهش عوض شد.
+واسه چی؟
_دارین؟
+آره.
_هی گفتن این شبکه های خارجی روی شخصیت بچه ها تاثیر می ذاره ها.
با دست بهش اشاره کردم.
_بیا اینم یک نمونه اش. کمتر فیلم ترکی ببین روی ناخودآگاهت تاثیر گذاشته.
سپنتا خندید و سری به مسخره تکون داد.
+نه خوب بود خوشم اومد.
سری به تاسف تکون دادم که چشمکی زد.
+ولی خوب مارو بیچاره کردیا.
_چرا باز! من چیکار به تو دارم اخه؟
+من دریده شدم تا این هدایت پیدا کرده بودم حالا که این جوری شده یاشار مگه دیگه کسی قبول می کنه. همینجوری هزارتا عیب و ایراد می گیره دیگه، الان که هیچی انگار میخوام براش زن بگیرم.
نگاهم با اخم ازش گرفتم و صدای خنده اش به گوشم رسید.
+خب حالا ترش نکن گفتم انگار.
بهترین فرصت برای وسط کشیدن بحث فامیل بردیا بود.
هرچی زور زدم اسمش یادم نمیومد. همینطور که خیره میز مقابلم بودم تلاش می کردم که یادم بیاد اسم دختره چی بود.
یعنی ماهی حافظه بهتری از من داشت.
+پناه.